محسن عبدی در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » عزم راه کردن مرغان » عزم راه کردن مرغان:
خاموشی صحیح است
به اشتباه خامشی ثبت شده.
علی احمدی در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵:
شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت
رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت
او رفت و ما از لب شیرین او شربتی نچشیدیم .روی ماه او را کامل ندیدیم و رفت .
حکایت رفتن و تنها گذاشتن یک عاشق در این غزل به تصویر کشیده شده است .رفتن کار معشوق است چون اراده می کند و از عاشق نظر نمی خواهد .گاهی به سرعت و بدون مقدمه می رود .رفتن ممکن است مربوط به عزیزانی باشد که برای همیشه از حضورشان محروم می مانیم .رفتن ممکن است روی در کشیدن معشوق ازلی باشد وقتی که از عاشق بوی غیر می آید .این غزل برای تمام این حالات مناسب است و درس آموز.
گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت
رویکرد عاشقانه به رفتن چنین است که اول می اندیشد نکند خود او باعث رفتن شده است.که معشوق از همصحبتی او دلگیر شده و به سرعت و بی مقدمه رفته است.آیا معشوق ازلی او را قابل ندانسته و محرم نمی داند و روی در می کشد و طوری می رود که به گرد او هم نمی رسد؟
بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم
وز پیاش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
معمولا برای سفر ما سوره حمد و حرز یمانی برای محفوظ ماندن در سفر می خواندیم یا سوره اخلاص خوانده و بر او فوت می کردیم و می رفت .ولی این بار فرصت چنین کاری هم نداشتیم .شاید معشوق نمی خواسته ما رفتنش را ببینیم .
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت
به ما وعده آمدن و گذر کردنت را دادند ما هم چنین وعده ای را پذیرفتیم تو هم آمدی ولی سریع رفتی
شد چمان در چمنِ حسن و لطافت لیکن
در گلستانِ وصالش نَچَمیدیم و برفت
او در فضای سبز زیبایی و لطافت با ناز راه می رفت ولی در آن فضای گلستان نتوانستیم به وصالش برسیم و رفت .
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
مانند حافظ هر شب ناله و زاری کردیم اما افسوس که نتوانستیم با او خداحافظی کنیم و رفت .
وقتی حضرت حافظ برای چنین چالشی هیچ راهی بیان نمی کند گویا می خواهد بگوید باید این را پذیرفت و تحمل کرد .اگر عزیزی را ناگهان از دست دادی باید این را بپذیری هر چند که سخت باشد .اگر معشوق به یکباره تو را تنها گذاشت و رفت غصه نخور حتما حکمتی دارد بپذیر. حرص خوردن و تعصب ورزیدن به معشوق و دنیا را بهم ریختن منش عاشقانه نیست.اگر معشوق ازلی روی در کشیده این فقط تصور اشتباه توست او همیشه می گوید بیا حتما تو محرم او نشده ای و گاهی تو را از اغیار می بیند که روی در می کشد .
حتی اگر فرصت عزیزی را در زندگی از دست دادی ناامید نشو واقعیت را بپذیر و به هدف خود بیندیش و خود را در غم غرق نکن .
امیرحسین صدری در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۳:۵۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۳:
جهانی در تلاش آبرو ناکام میمیرد
نمیداند که غیر از خاک گشتن نیست مقصودش
بنازم به حضرت بیدل
همیرضا در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۰۰ دربارهٔ ابوحفص سغدی » آهوی کوهی:
عنوان شعر «هزارهٔ دوم آهوی کوهی» استاد شفیعی کدکنی به این شعر اشاره دارد. اطلاعات بیشتر ...
رضا از کرمان در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۶ در پاسخ به سیدمحمد جهانشاهی دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳:
درود بر شما
جناب جهانشاهی مقصود شما را از تکرار غزل یا بیتی از غزل را در حاشیه من متوجه نمیشم واین موضوع به کرات از طرف شما دیده میشه لطفا توضیحاتی مرقوم بفرمایید تا حقیر واحتمالا سایر اعضای گنجور متوجه منظور شما بشویم شعر یا بیت در متن وجود داره خاصیت این تکرار چیه خیلی ممنونم
رضا از کرمان در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۰۰ در پاسخ به زهرا یوسفی دارانی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
درود بر شما
خیلی متاسفم که پس از گذشت این مدت مدید کسی پاسخ شما سرور گرامی را نداده واهل فضل ودانش!! در این تارنما در مورد همه چیز حاشیه میگذارند الا پاسخ دوستانی که سوالی برایشان پیش آمده وچه حاشیه های بی محتوا وببخشید واقعا مزخرف
در حاشیه های بعد از سوال شما بصورت پراکنده جواب شما آمده است وامیدوارم جواب خود را دریافت کرده باشید
Heydar Barsam در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲:
کاروانی که بود بدرقه اش حفظ خدا به تجمل بنشیند و بجلالت رود چیزهاییکه به ذهن من متبادر میشود تجمل مجموع جمال هاست جمال هم صورت گری است چه چیزی در ذهن ما صورتگری می کند قوه تخیل و آدمی خیال پردازی می کند حالا کدام تصور و کدام خیال خدا را درک می کند هیچ خیالی درسته که مقدمه خیال است اما تا بری از خیال نشوی آنهم با جلالت یعنی جلا دادن خیال یعنی پاک کردن اوهام و افکار چون او در هیچ خیالی نگنجد و بزرگتر است از هر تصور و راه رسیدن به او با فکر و خیال بسته است تنها و تنها راه حضور است با مرگ تمام صورتگری ها و بیصورت را درک کردن و مفهوم این بیت حافظ به زیبایی در داستان چنینیان و رومیان از مثنوی حضرت مولانا به زیبایی شرح داده شده درک بیصورتی و مقام فنا گریختن از خودی در بیخودی !
رضا از کرمان در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۹ در پاسخ به Aghil Adibi دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:
درود
منظور ناله،زاری وفغان است وقطعا مقصود قوم افغانی وپشتو نیست
شاد باشی عزیز
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۲۱ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲:
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
نکهتِ زلفِ تو را ، شمال ندارد،
بویِ تو را ، نافهٔ غزال نداردگر به مَثَل ، سنگِ طور آینه گردد،
طاقتِ آن حسنِ بی مثال نداردجان جهانی ، فدایِ آن لبِ مِیگون،
خونِ مرا نوش کن ، وبال نداردتختِ سلیمان ، چُو گَرد درکفِ باد است،
دولتِ درویشی ام ، زوال نداردخلقِ جهان ، بندگانِ لذّتِ نقد اند،
هیچکَس اندیشهٔ مآل نداردنیست به بزمِ زمانه ، عیشِ مصفّا،
شیشهٔ گردون ، مِیِ زلال نداردنکهتِ زلفِ تو ، کرد خارِ مرا ، گل،
فیضِ شبَم ، صبح بر شِکال نداردپوششِ نعمت ، نه رسمِ شکرگزاری ست،
بلبلِ ما ، عیشِ زیرِ بال نداردساخته ام از وصالِ او ، به خیالَش،
این صفِ اهل نظر ، جدال نداردجلوهٔ دنیا کند چه کار ، به عارف؟
آینه ، آلایش از مثال نداردخندهٔ صبح است ، دایما ز تَهِ دل،
خاطرِ رُوشن دلان ، ملال نداردسیلِ حوادث ، مرا نمی برَد از جا،
کوهِ گران سنگ ، انتقال نداردکنجِ قفس را ، نمی دهیم به گلشن،
ذُوقِ گلِستان ، شکسته بال نداردسروِ چمان ، این روش خَرام ندیده ست،
گل به چمن ، این عذارِ آل نداردکوه ، "حزین" از ترانهٔ تو ز جا شد ،
زاهدِ بی درد ، وجد و حال ندارد
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۹:۱۸ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳:
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
گر رخ به ما نمایی ، ای خُوش لقا چه باشد؟،
ما را ز ما ستانی ، ای دلربا! چه باشد؟از یارِ ناموافق ، دوری ضرورت آمد،
گر ساعتی نشینی ، از خُود جدا ، چه باشد؟از وصل خُود بریدی ، گویی چه جُور دیدی؟،
خود فصلِ ماجرا کن ، جُور و جفا چه باشد؟شمعِ جمالِ موسی ، شد برق و طور را زد،
نارِ کلیم آن بود ، نورِ خدا چه باشد؟انوارِ مرشدِ روم ، شد راهبر "حزین" را ،
گر همّتی بخواهی از اُولیا ، چه باشد
AliKhamechian در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۸:۵۷ دربارهٔ سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در حسب حال خود گوید:
شعر به غایت استواریست، چهمیکنه سوزنی!
خلیل شفیعی در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
✅ شرح بیتبهبیت غزل ۲۷۶ حافظ
بیت ۱
باغبان گر پنجروزی صحبتِ گل بایدش / بر جفایِ خارِ هجران صبرِ بلبل بایدش
✦ اگر باغبان میخواهد چند روزی با گل همنشین باشد، باید مانند بلبل در برابر خار هجران و رنج جدایی صبر کند. یعنی هر وصالی، پیشزمینهای از رنج و صبر دارد.
بیت ۲
ای دل اندر بندِ زلفش از پریشانی مَنال / مرغِ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
✦ ای دل! اگر در دام زلف معشوق اسیر شدهای، از پریشانی شکوه نکن؛ همانگونه که پرنده ی زیرک و دانا وقتی در دام افتد، چارهای جز صبر و تحمل ندارد.
بیت ۳
رندِ عالمسوز را با مصلحتبینی چهکار / کار مُلک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
✦ رندِ بیپروا و عاشقپیشه را کاری با حسابگری و مصلحتسنجی نیست؛ تدبیر و تأمل کار پادشاهان و اهل سیاست است، نه عاشقان و رندان.
بیت ۴
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست / راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
✦ در راه سلوک و عرفان، اعتماد بر علم و تقوا کفر و گمراهی است ، سالک راه حقیقت اگر صدها فضیلت و دانش داشته باشد باید همهچیز را به توکل و اعتماد بر لطف الهی بسپارد.
بیت ۵
با چنین زلف و رُخش بادا نظربازی حرام / هر که روی یاسمین و جَعدِ سنبل بایدش
✦ با چنین زلف پریشان و چهره چون گل معشوق، نظربازی با هر زیبا روی دیگری حرام است،
بیت ۶
نازها زان نرگسِ مستانهاش باید کشید / این دلِ شوریده تا آن جَعد و کاکُل بایدش
✦ باید نازهای آن چشمِ مست و مستانه او را تحمل کرد؛ زیرا دلِ عاشق تا رسیدن به زلف و کاکل یار چارهای جز صبر بر ناز ندارد.
بیت ۷
ساقیا در گردشِ ساغر تعلل تا به چند / دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
✦ ای ساقی! در گردش جام می تعلل مکن، چراکه وقتی نوبت عاشقان رسد، باید دور مینوشی پیوسته و بیوقفه ادامه یابد.
بیت ۸
کیست حافظ تا ننوشد باده بیآوازِ رود / عاشقِ مسکین چرا چندین تجمل بایدش
✦ حافظ ساده زیست است و برای نوشیدن باده از باده به صدای موسیقی نیاز نداردباشد؟ عاشقِ سادهدل را چه کار با این همه تجمل و تظاهر؟ (اشاره به صفای دل عاشق در برابر ظاهرسازی دیگران).
⬅️ خلیل شفیعی، مدرس زبان و ادبیات فارسی
سیدمحمد جهانشاهی در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴:
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴
کرده ام خاکِ درِ میکده را ، بسترِ خویش
می گذارم چو سبو، دست به زیرِ سرِ خویشما سمندرصفتان ، بلبلِ گلخن زادیم
سبزه ی عیش ندیدیم ، ز بوم و برِ خوبشدر غمت ، صبر و ثباتم همه آشوب شده ست
بحرِ طوفان زده ام، باخته ام لنگرِ خویشبیضه گردیده قفس، مرغِ گرفتارِ مرا
داد آزادیَم ، از منّتِ بال و پرِ خویشدمِ شمشیر ، رگِ خوابِ فراغت شودَش
هرکه ، در دامنِ تسلیم ، گذارد سرِ خویشعجبی نیست ، اگر کافرِ عشقیم تمام
دل و دین می بری ، از جلوه ی جان پرورِ خویشسرکشان را فکنَد ، تیغِ مکافات ز پای
شعله را زود نشانند ، به خاکسترِ خویشچهره بی پرده نمودی، همه شیدا گشتند
فارغم ساختی ، از طعنِ ملامتگرِ خویشبیخود از نشئهٔ دیدارِ خودی می دانم
مستِ من، آینه را ساخته ای ساغرِ خویشحکمِ فرماندهیِ کشورِ دلهایِ خراب
داده ای باز ، به مژگانِ جفا گسترِ خویشسینه اش روزِ جزا ، لطمه خورِ دستِ رَد است
هرکه از داغ ، مزیّن نکند محضرِ خویشدست فارغ نشد از چاکِ گریبان ، ما را
آستینی نکشیدیم ، به چشمِ ترِ خویشغنچه ، آمادهٔ تاراجِ نسیم آمده است
هرزه، خاطر نکنی جمع ، به مشتِ زرِ خویشکوه و صحرا ، همه از آتشِ عشقت داغند
لاله را سوخته ای، از رخِ چون آذرِ خویشهر طرف می نگرم ، تیغِ جفایی ست بلند
شیوهٔ داد، برون کرده ای از کشورِ خویشبلبل و گل همه دم همنفَسانند ، حزین
بی نوا من ، که جدا مانده ام از دلبرِ خویش
پریشاد محرابی در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۶ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:
بیتی توی بند دوم هست که پند اول با ساکن اومده:
پندْ آنان دهند، خلق ای کاش / که ز عشقِ تو میدهندم پند
در حالی که درستتر اینه که پند اول با کسره همراه باشه:
پندِ آنان دهند خلق ای کاش/که ز عشق تو میدهندم پند
یعنی کاش خلق به جای من، آن کسانی رو پند بدهند که من رو در مورد عشق تو نصیحت میکنند.
ساکن کردن پند اول، کلمهی آنان رو فاعل میکنه در حالی که مفعوله و خلق فاعل.
احمد خرمآبادیزاد در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۵۲ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷:
در مصرع نخست بیت شماره 4، «تَر آمدن» به معنی «بی شرم بودن» است. لغتنامه دهخدا (ستون دوم، صفحه 6571، چاپ 1377) بیت 4 را شاهدی بر همین معنی آورده است.
Aghil Adibi در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:
منظور مصرع دوم از افغان چی هست
برمک در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:
در خوانشها این احسان حلاج چه صدایی دارد چه غوغا میخواند چه با سوز . دیوانه ام کردی پسر
برمک در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۵:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:
دوستان این بیت را باید بدین معنی خواند ما برای حاجب ابرو نمیریزیم حاجت ما را با پادشه بگوی که تا با پادشاه گویی روزی مقدر است
با پادشه(گرانمایه و راد ) بگوی که روزی مقدر است
بهرام خاراباف در ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
ای یوسفِ خوش نامِ ما ، خوش می روی بر بامِ ما
ای دَر شکسته جامِ ما ، ای بَردَریده دامِ ما
ای نورِ ما ، ای سورِ ما ، ای دولتِ منصورِ ما
جوشی بِنِه در شورِ ما ، تا مَی شود انگورِ ما
ای دلبر و مقصودِ ما ، ای قبله و معبودِ ما
آتش زدی در عودِ ما ، نظّاره کن در دودِ ما
ای یارِ ما ، عیّارِ ما ، دامِ دلِ خَمّارِ ما
پا وامَکش از کارِ ما ، بِستان گِرو دستارِ ما
در گِل بمانده پایِ دل ، جان می دهم چه جایِ دل
وز آتشِ سودایِ دل ، ای وایِ دل ، ای وایِ ما
#مولوی
زیبایی های ابیات:
همه ابیات دوتا ردیف وقافیه دارند
این غزل قافیه همسان ندارد درعوض ردیف (ما )درهمه مصرع ها وحدت آهنگین غزل را حفظ کرده است (ما)فقط درمصرع بیت آخر وجودندارد
همه ابیات،به جزبیت آخر،با خطابه(ای) شروع می شوند
خطابه (ای)درمصرع اول بیتهای دوم وسوم ودرمصرع پایان(دوبارپی درپی)تکرارمی گردد
دربیت دوم ،وچهارم مصرع اول سه تاردیف وقافیه هست(نورما،سورما،منصورما)(یارما،عیارما،خمارما)
تکرار(خوش)درمصرع اول
واج خواهی حرف ش(خوش،شکسته،جوشی،شورمی شود)
هم آوایی (معبود)و(عود)
شمس (ساقی) در ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴، ساعت ۰۲:۳۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۱۷: