گنجور

حاشیه‌ها

شاهین هاشمی نسب در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶:

واقعا راحتمون بگذارید 

شاهین هاشمی نسب در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶:

دوست داشتن همه چیز رو شیرین میکند

کورش خانی‌آذر در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۴:۰۲ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵:

بیت سوم: 

تحفه ی دار است اینجا

بیت آخر:

با خویش دچار است اینجا

بزرگمهر در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۳:

اگر بخواهیم خیلی راه دور نرویم، شاید بتوان بیت مورد نظر را اینطور معنی کرد:

من پرورده دست تو( شمس) هستم و عقل خرد من (کمانی است که که تو به من داده‌ای) ، و من چگونه در اختیار تو(تیر تو) نباشم۰

بزرگمهر در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۲:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۳:

استاد شفیعی کدکنی در شرح مصرع چون نشود ز تیر تو فرمودند:

تیر در اینجا به معنی قسمت و بهره و سهم است، یعنی چگونه قسمت و بهره تو نشود آنکه به او کمان بدهی.

یکی از معانی قدیمی کلمه تیر سهم و بهره و قسمت بوده است......و این معنی تیر دقیقاً در “سهم” عربی وجود دارد که ظاهراً از آداب جاهلی قوم عرب حاصل شده است که با تیر(= سهم) نوعی قمار می‌کردند۰ 

 

علی احمدی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۱۱:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:

غزل عجیبی است که در آن حضرت حافظ معشوق ها را مقایسه می کند .آیا می توان معشوق را تغییر داد و در میانه راه عاشقی جذب معشوق دیگری شد؟ اصولا چه ویژگی خاصی را برای مقایسه معشوق ها باید در نظر گرفت؟پاسخ این سوالها را در این غزل می یابیم

خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

اول دو حالت را مقایسه می کند .خلوت گزیده تنها را با جمعی که به تماشا می روند .تماشا یعنی باهم راه رفتن و نگریستن یعنی سیر و سیاحت .خود را خلوت گزیده می داند و دیگران ازجمله زاهدان و صوفیان و.. که در طریقت او نیستند را گروه به تماشارفته.

در مصرع دوم کوی دوست را با صحرا مقایسه می کند .واقعا صحرا جای تماشا نیست به نظرم این صحرا می تواند کنایه از صحرای عرفات باشد چون با کوی دوست(خانه کعبه )مقایسه می شود و چنین کاری از شاعر تیزهوشی چون حافظ بعید نیست‌می گوید من خلوت گزیده در کوی دوست هستم و دوست را اینجا می توانم پیدا کنم ولی شما به زعم خود می خواهید در صحرای عرفات به تماشای دوست بروید .چون منقول است که در روز عرفه در  صحرای عرفات انسان به خداوند نزدیکتر است . حافظ می خواهد بگوید آنچه شما در پی آن هستیدخداوند نیست بلکه معشوق دیگری مثل پادشاه است که شما به تماشایش می نشینید و مجیزش می گویید 

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا

کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

مبنای مقایسه را مشخص می کند خدایی که من می شناسم خودش می داند من چه حاجتی دارم .تو هم که حتما حاجتی از او  داری بعد از اینکه حاجت خود را به خدا گفتی از او بپرس که من چه حاجتی دارم .می خواهد بگوید خدا حاجت مرا می داند و معشوق واقعی اینگونه است .معشوق کاذبی چون پادشاه هر چند هم که در حسن کامل باشد باز هم باید از عاشق در مورد حاجت وی بپرسد.قبول نداری بیا به خودش بگوییم

ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم

آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است

ای پادشاه خوبی ها ، تو پادشاه من هم گدا .به خدا سوختیم  آخر تو باید از من در مورد حاجت من سوال کنی تو که خداوند نیستی از همه چیز خبر داشته باشی 

اربابِ حاجتیم و زبانِ سؤال نیست

در حضرتِ کریم، تمنا چه حاجت است

فرض کن من انواع نیازها را دارم و شرایطی برای بیان این نیازها ندارم .مثل حضرت کریم (خداوند )باش که در حضور او دیگر تمنا کردن معنایی ندارد .می خواهد اثبات کند که تو مثل او نیستی.

محتاج قِصه نیست گَرَت قصدِ خون ماست

چون رَخت از آن توست، به یغما چه حاجت است

مشکل دیگر من با تو ای پادشاه این است که گاهی قصد  ریختن خون مرا داری و برای این کار داستان درست می کنی و مقدمه می چینی .وقتی دارایی های من در اختیار توست دیگر نیازی به داستان سرایی و هوچی گری ندارد که همه چیزم را به یغما ببری.باز می خواهد بگوید معشوق واقعی این کار را نمی کند.ممکن است بی وفایی کند و مهرورزی نکند اعتنا نکند ولی روراست است و اگر قصد جان مرا هم کند با صداقت می گوید.

جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست

اظهارِ احتیاج، خود آن جا چه حاجت است

روان نور افشان دوست (معشوق واقعی ) مثل جام جهان نماست که همه اطلاعات را دارد و لازم نیست من حاجت خودم را بیان کنم و به زبان آورم .

آن شد که بارِ منتِ مَلّاح بردمی

گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است

دیگر گذشت آن زمان که منت کشتیبان را می کشیدم.وقتی مروارید به دست آورده ام دیگر نیازی به دریا ندارم .یعنی وقتی دوست و معشوق واقعی را یافته ام معشوق های دیگر را نیاز ندارم .

ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست

اَحباب حاضرند، به اَعدا چه حاجت است

در واقع شما که به پادشاه مجیز می گویید و تصور نادرستی از خداوند دارید مدعی راه عاشقی هستید بروید که در اینجا فقط دوستان باید باشند نیازی به دشمنانی چون شما نیست

ای عاشقِ گدا چو لبِ روح‌بخشِ یار

می‌داندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است

ای حافظ که مثل عاشقی محتاج هستی وقتی لب روحیه بخش معشوق واقعی خودش می داند چه باید کند دیگر نیازی به تقاضا ندارد .او می داند که تو به بوسه او نیاز داری تو به بیان شیوا  و شکر خای او نیاز داری تو به لبخند زیر لبی او نیاز داری .پس نیاز به بیان تقاضا نیست.

حافظ! تو خَتم کن که هنر خود عَیان شود

با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است

ای حافظ اینها همه فقط ادعای عشق ورزی دارند نه عاشقی را می شناسند ونه معشوق واقعی را.نگران نباش این هنر عشق ورزیدن خودش می تواند خود را آشکار نماید دیگر نیاز به بحث و جدل با اینها نیست. 

دو ویژگی معشوق واقعی را بیان نموده یکی صداقت معشوق و دیگری آگاهی از تمام نیازهای عاشق که این در بسیاری از معشوق های دیگر وجود ندارد .

مرحوم پدرم در کتابی تحت عنوان خلوت گزیده که در مورد  سفر حج نوشته اند از این غزل استفاده نمودند و برای من این سوال وجود داشت که این غزل چه ارتباطی به سفر حج داشته است. امروز به شگفتی کار حافظ پی بردم .

دکتر صحافیان در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰:

در فراقت درد عشق وصف ناپذیری تحمل کرده‌ام و زهر فراق را چشیده‌ام(خانلری: درد عشقی: ته مانده ناصاف جام را چشیده‌ام)
۲- جهان را بسیار گردیدم و سرانجام معشوقی وصف ناپذیر انتخاب کردم.
۳- در آرزوی خاک درگاهش آب چشمانم بی‌وصف فرو می‌بارد.
۴- آری دیشب از دهان او سخنان وصف ناپذیری شنیدم(ایهام در معشوق و سخنان به الهامات)
۵- چرا به اعتراض، لبانت را می‌فشاری که از او نگویم؟! آری شیرین لبی وصف ناپذیر برگزیده‌ام(ایهام: گزیده‌ام: بوسیده‌ام)
۶- بدون حضورت در کلبه حقیرانه خود، رنج‌های وصف ناپذیری کشیده‌ام.
۷- و چون حافظ، گمنام راه عشق به مقامی وصف ناپذیر رسیده‌ام.
* از غزل‌های متوسط یا ضعیف حافظ.
آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۳:۳۶ در پاسخ به مهرناز دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۲ - رای زدن دارا با بزرگان ایران:

درود بر شما

 

تصویر متن نسخه‌‌ی اصلی این کتاب یه کم بالاتر درج شده و مشخصه، کلیک کنید بسادگی در دسترستون هست.

نسخه اصلی این کتاب، یه مزیت داره که بسیاری از معانی رو تو پاورقی توضیح داده

از جمله همین سوال شما، و چنتا سوال دیگه‌ای که دیدم در اشعار دیگر این کتاب داشتید.

خودمم جواب همه ابهاماتم تو این کتاب رو اونجا دیدم....

 

سلامت و سربلند باشید.

aria ete در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۱۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۹ - حکایت عداوت در میان دو شخص:

میان دو تن دشمنی بود و جنگ   سر از کبر بر یکدگر چون پلنگ

میان دو نفر، دشمنی و جنگ وجود داشت.

هر دو نفر، از روی تکبر و غرور، مانند دو پلنگ درنده، به هم می‌نگریستند.

(این تشبیه نشان‌دهنده‌ی شدت غرور و کینه‌ی آن‌هاست. هیچ‌کدام حاضر به کوتاه آمدن نبودند.)

 

ز دیدار هم تا به حدی رمان   که بر هر دو تنگ آمدی آسمان

هر دو نفر تا حدی از دیدار یکدیگر می‌گریختند و وحشت داشتند.

 (از شدت نفرت) آسمان بر هر دو تنگ می‌شد (کنایه از اینکه  تاب و تحمل دیدن هم را نداشتند).

 

یکی را اجل در سر آورد جیش   سرآمد بر او روزگاران عیش

یکی از آن‌ها را، مرگ با لشکری (از بیماری یا حوادث) در سر گرفت، یعنی به او حمله کرد.

روزگار خوشی و لذتش به پایان رسید.

 

بداندیش او را درون شاد گشت   به گورش پس از مدتی برگذشت

کسی که بدخواه او بود، یعنی دشمنش.در دلش شاد و خوشحال شد.

بعد از مدتی، از کنار گور او عبور کرد.

 

شبستان گورش در اندوده دید   که وقتی سرایش زر اندوده دید

 (دشمن) فضای تاریک و کثیف قبرش را با گِل آلوده دید.

(در حالی که یادش آمد) که روزگاری، خانه‌اش را با طلا آراسته دیده بود.

این دو بیت، تضاد غم‌انگیز میان زندگی و مرگ را نشان می‌دهد. رقیب، که زمانی در کاخی طلایی زندگی می‌کرد، اکنون در یک قبر خاکی و تیره آرمیده است.

 

خرامان به بالینش آمد فراز   همی گفت با خود لب از خنده باز

با غرور و شادی، به بالای سر قبر او آمد.

در حالی که لب‌هایش از شادی باز بود، با خودش حرف می‌زد.

 

خوشا وقت مجموع آن کس که اوست   پس از مرگ دشمن در آغوش دوست

خوشا به حال کسی که پس از مرگ دشمنش، در کنار دوستانش با آرامش و شادی زندگی کند.

کورش خانی‌آذر در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

ابیات ۱۱، ۱۲ و ۱۳ با ترتیب مصراع‌های اشتباه نوشته شده است. 

مردمک از دید‌ها پیش از نگه گیر هوا

سوختم چندانکه با خوی تو گشتم آشنا

آخر از خود رفتنم راهی به فهم ناز برد

کیست گردد یک مژه برهم زدن صبرآزما؟

هرکجا ذوقِ تماشایت براندازد نقاب

گر جمالت عام سازد رخصت نظاره را

بینام بی نامی در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۲۵ در پاسخ به دوست دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹:

شاخ تر انسان است، یعنی خودت

احمد خرم‌آبادی‌زاد در ‫۲ ماه قبل، دوشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۰۰:۱۲ دربارهٔ جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۴:

به استنادِ

1-مصرع دوم بیت دوم از رباعی‌های شماره 219 و 220 جهان ملک خاتون «چون نیست میسرم که ترکش گیرم»؛

2-بیت 53 از بخش 28 خسرو و شیرین اثر امیرخسرو دهلوی «مرا تا جان بود ترکش نگیرم/وگر میرم رها کن تا بمیرم»؛

 

«ترک گرفتن» در مصرع نخست بیت شماره 6 «ز ترکِش گر زند تیرم به ترکش من نمی‌گیرم»، به معنی «ترک کردن» است.

خلیل شفیعی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۲:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:

✅ نگاه دوم: عناصر برجستهٔ غزل ۲۶۷

۱ ـــ بیت اول: «ای صبا گر بُگذری بر ساحلِ رودِ اَرَس...»

خطاب به صبا و درخواست رساندن پیام عاشق؛ «بوسه زدن بر خاک» نشانهٔ احترام و دلبستگی، و «مُشکین کردن نفس» استعاره از عطرآگین شدن یاد محبوب.

۲ ـــ بیت دوم: «منزلِ سَلمی که بادَش هر دَم از ما صد سلام...»

تصویر کاروان در راه عشق؛ «ساربان» و «جرس» نماد حرکت و سفر، و یادآور فاصلهٔ عاشق از معشوق.

۳ ـــ بیت سوم: «مَحمِلِ جانان ببوس، آن‌گه به زاری عرضه دار...»

«محمل جانان» نماد جایگاه معشوق؛ بوسیدن آن به معنای نهایت خضوع، و «به زاری عرضه داشتن» بیانگر اوج اندوه و سوز عاشقانه.

۴ ـــ بیت چهارم: «من که قولِ ناصحان را خواندَمی قولِ رَباب...»

ردّ نصیحت ناصحان؛ «قول رباب» استعاره از نغمهٔ خوش و دلپذیر، در برابر پند خشک عاقلان. «گوشمالی هجران» نتیجهٔ سرکشی عاشق در برابر پند.

۵ ـــ بیت پنجم: «عشرتِ شب‌گیر کن، می نوش کاندر راهِ عشق...»

دعوت به عیش و می‌نوشی؛ «میر عسَس» (پاسبان شب) نماد خطرهای راه عشق و تجربهٔ شب‌روی عاشقان.

۶ ـــ بیت ششم: «عشق‌بازی کارِ بازی نیست ای دل! سر بباز...»

بیان جدّیت عشق؛ با تشبیه  «گوی عشق» و «چوگان هوس» که بی‌ثمر است. عشق حقیقی نیازمند ازخودگذشتگی کامل است.

۷ ـــ بیت هفتم: «دل به رغبت می‌سپارد جان به چشم مست یار...»

تسلیم دل و جان در برابر محبوب؛ «چشم مست یار» قدرتی رباینده دارد که حتی هشیاران هم توان مقاومت در برابرش ندارند.

۸ ـــ بیت هشتم: «طوطیان در شکّرستان کامرانی می‌کنند...»

«طوطی در شکرستان» نماد کامروایی و برخورداری، در برابر «مگس مسکین» که از حسرت محرومیت به سر می‌زند؛ تقابل کامیابی و ناکامی در عشق.

۹ ـــ بیت نهم: «نامِ حافظ گر برآید بر زبانِ کِلکِ دوست...»

پایان غزل با تمنای شاعر؛ بالاترین خواستهٔ او بردن نامش در قلم دوست است. «جناب حضرت شاه» نماد عالی‌ترین مرجع کرم و توجه.

⬅️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

خلیل شفیعی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:

👈 نگاه اول: شرح مختصر غزل ۲۶۷ دیوان حافظ

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس / بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس

ای نسیم صبا! اگر گذرت به کنار رود ارس افتاد، خاک آن سرزمین را ببوس و با عطر آن، نفَس خود را خوشبو کن.

منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام / پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس

خانهٔ معشوق من، سلمی، جایی است که همواره درود و سلام‌های عاشقان به آن روانه می‌شود؛ و تو صدای ساربانان و زنگ شتران قافله را در آن دیار می‌شنوی.

محمل جانان ببوس، آن‌گه به زاری عرضه دار / کز فراقَت سوختم ای مهربان فریادرس

محمل و بار معشوق را ببوس و سپس با ناله بگو: از دوری تو سوخته‌ام، ای یار مهربان! به داد من برس.

من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب / گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس

من که سخن پنددهندگان را به آواز بی‌پایهٔ رباب مانند می‌دیدم، اینک از سختی هجران تو چنان آزرده شدم که این رنج برایم بزرگ‌ترین پند و درس است.

عشرت شبگیر کن، می نوش کاندر راه عشق / شب‌روان را آشنایی‌هاست با میر عسَس

بامدادان باده بنوش و شادی کن؛ چراکه در راه عشق، عاشقان همچون دزد شبرو، با نگهبانان و موانع آشنا و همدم هستند.

عشق‌بازی کار بازی نیست ای دل! سر بباز / زان‌که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس

ای دل! عشق‌بازی شوخی و سرگرمی نیست؛ باید جان بر سر این میدان نهاد، چراکه  مقصد عشق را نمی‌توان با هوس به دست آورد.

دل به رغبت می‌سپارد جان به چشم مست یار / گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس

دل، بی‌هیچ مقاومتی، جان را به نگاه مست یار می‌بخشد، هرچند خردمندان اختیار خود را به دست دیگری نمی‌سپارند.

طوطیان در شکرستان کامرانی می‌کنند / و از تحسر دست بر سر می‌زند مسکین مگس

همچون طوطی‌ها که در باغ شیرینی از کامرانی بهره‌مندند، خوشبختان لذت عشق را می‌چشند؛ اما محرومان، همچون مگس، از حسرت  دست خود را بر سرشان می‌کوبند.

نام حافظ گر برآید بر زبان کِلک دوست / از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس

اگر نام حافظ بر قلم یار نقش بندد، همین افتخار برای من بس است و این همه خواسته‌ام از حضرت شاه.

⬅️ خلیل شفیعی (مدرس زبان و ادبیات فارسی)

پیوند به وبگاه بیرونی

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۱:۴۸ در پاسخ به احمد خرم‌آبادی‌زاد دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۳ - بقیهٔ قصهٔ پیر چنگی و بیان مخلص آن:

سپاس فراوان

HRezaa در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۵۷ در پاسخ به مهرداد دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۲ - پرسیدن صدیقه رضی‌الله عنها از مصطفی صلی‌الله علیه و سلم کی سر باران امروزینه چه بود:

درود بر شما همزبان گرامی

 

بنظرم استن در اینجا به «هستن» و «وجود داشتن» نزدیک است

علی محبوبی در ‫۲ ماه قبل، یکشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۴، ساعت ۲۰:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۷:

یعنی چه؟

این رباعی را دقیقا هم ملک خاتون سروده هم سعدی؟

رباعی ۱۰۷ سعدی و رباعی ۲۴۷  جهان خاتون ؟

۱
۱۰۱
۱۰۲
۱۰۳
۱۰۴
۱۰۵
۵۶۲۴