گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام
چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی؟
گویی بدهم کامت و جانت بستانم
ترسم ندهی کامم و جانم بستانی
چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند
بیمار که دیدهست بدین سخت کمانی
چون اشک بیندازیش از دیدهٔ مردم
آن را که دمی از نظر خویش برانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییها و جذابیتهای خاص معشوق پرداخته و شعری عاشقانه و احساسی است. شاعر معشوق را به عنوان یوسف ثانی توصیف کرده و از زیبایی، دلربایی و شیرینی چهرهاش سخن میگوید. او به تفاوت بین لبهای معشوق و غنچه اشاره کرده و میگوید که هیچ غنچهای به تنگی لبهای او نیست. همچنین، شاعر به خطر و ریسک عشق و دلبستگی اشاره میکند؛ زیرا عشق میتواند کام دل را شیرین کند، اما همچنین میتواند جان را نیز بستاند. در نهایت، شاعر از نگاه معشوق و تأثیر آن بر خود سخن میگوید و اشک و دور نگهداشتن معشوق از نظر را مطرح میکند.
خلایق میگویند که تو همان یوسف دوم هستی، اما وقتی که بهتر نگاه و تفکر کردم فهمیدم که از آن هم بهتری.
هوش مصنوعی: تو به قدری شیرینی که هیچ چیز نمیتواند با لبخند شیرین تو مقایسه شود. ای خوشصورتترین، تو در زمان خود از همه شیرینتر هستی.
هوش مصنوعی: دهان تو به هیچ وجه قابل مقایسه با غنچه نیست، زیرا هیچ غنچهای به این اندازه تنگ و کوچک نیست.
هوش مصنوعی: تو بارها گفتهای که از دهانت لذت میبرم، مانند گل سوسن که آزادانه میروید. پس چرا همه جا زبان تو به کار نمیآید؟
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که اگر من به تو آنچه را که میخواهی بدهم، جانم را از من میگیری. اما میترسم که تو هم در عوض، آنچه را که من میخواهم به من ندهی و جانم را بگیری.
هوش مصنوعی: چشم تو مانند تیر است که به راحتی از سپر جان من عبور میکند. من تنها کسی هستم که چنین رنجی را دیدهام و این درد را درک کردهام.
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر دیگران اشک میریزی، بدان که کسی که لحظهای او را از جلوی چشمانت دور کنی، ممکن است دلت را به درد بیاورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه
گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی
گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی
چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی
چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی
مانند میان تو و همچون دهن تو
[...]
روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی
ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی
زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی
جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی
گاه این زبر سیم کند غالیه سائی
[...]
در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی
گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی
آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری
و آواز برآورده چو آواز جوانی
ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست
[...]
ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی
ور هر دو بخواهی به تو بخشم به زمانی
با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را
تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی
از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.