گنجور

 
حافظ

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم

که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند

آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست

که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم

دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید

گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم

گرچه با دلق ملمع می گلگون عیب است

مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم

خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است

می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم

حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی

گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

دل گم کرده‌ی خود را ز کجا می‌جویم

روز و شب در طلبش گرد جهان می‌پویم

مگر از آهِ دلِ سوخته یابم اثری

هر کجا می‌رسم از خاک هوا می‌بویم

تا مگر زو خبری یابم و بویی شنوم

[...]

جهان ملک خاتون

پیش چوگان جفایت صنما چون گویم

قصّه ی درد خود و جور تو را چون گویم

چون طبیب از من بیچاره ملولست مدام

چاره درد دل خسته چرا می جویم

خبرت نیست نگارا ز غم هجرانت

[...]

صائب تبریزی

روزگاری است ز دل نقش خودی می‌شویم

راه چون سایه به پای دگران می‌پویم

چون قلم گوش بر آواز دل خوش‌سخنم

هرچه آید به زبانم نه ز خود می‌گویم

با دل خون شده‌ام در ته یک پیرهن است

[...]

هاتف اصفهانی

گه ره دیر و گهی راه حرم می‌پویم

مقصدم دیر و حرم نیست تو را می‌جویم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه