گنجور

 
حافظ

خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست

گشادِ کارِ من اندر کرشمه‌هایِ تو بست

مرا و سروِ چمن را به خاکِ راه نشاند

زمانه تا قَصَبِ نرگسِ قبای تو بست

ز کارِ ما و دلِ غنچه صد گره بگشود

نسیمِ گل چو دل اندر پیِ هوایِ تو بست

مرا به بندِ تو دورانِ چرخ راضی کرد

ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست

چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مَفِکن

که عهد با سرِ زلفِ گره‌گشایِ تو بست

تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیمِ وصال

خطا نِگر که دل امید در وفایِ تو بست

ز دستِ جورِ تو گفتم زِ شهر خواهم رفت

به خنده گفت که حافظ برو، که پایِ تو بست؟

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش محمدرضا ضیاء
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش
جامی

چو نقشبند ازل نخل دلربای تو بست

دل شکسته عشاق در هوای تو بست

پی عبادت صاحبدلان دوصد محراب

به جلوه گاه بتان نعل بادپای تو بست

تنت ز بستن بند قبا گرفت آزار

[...]

امیرعلیشیر نوایی

کسی که دل ز سر زلف مشک‌سای تو بست

امید جان به لب لعل جان‌فزای تو بست

غریب کوی تو شد دل بپرس گه گاهش

چرا که رخت سفر از وطن برای تو بست

نگر تموج خون خواست نقش بند ازل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه