کسی که دل ز سر زلف مشکسای تو بست
امید جان به لب لعل جانفزای تو بست
غریب کوی تو شد دل بپرس گه گاهش
چرا که رخت سفر از وطن برای تو بست
نگر تموج خون خواست نقش بند ازل
چه نقش هاست که بر لعل گون قبای تو بست
کشای چشم ترحم به سوی مقتولت
که دیده از چمن دهر از جفای تو بست
به باغ وصل مکن دلکشای بیش ای گل
چو غنچه هر که گره در دل هوای تو بست
چراست پای تو خون مرغ نامه بر گویا
سپهر نامه خونین دلم به پای تو بست
به شام هجر چو پروانه سوختی فانی
مگر که شمع سپاه از پی فنای تو بست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
[...]
چو نقشبند ازل نخل دلربای تو بست
دل شکسته عشاق در هوای تو بست
پی عبادت صاحبدلان دوصد محراب
به جلوه گاه بتان نعل بادپای تو بست
تنت ز بستن بند قبا گرفت آزار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.