بعد از این دستِ من و دامنِ آن سروِ بلند
که به بالای چَمان از بُن و بیخَم بَرکَنْد
حاجتِ مطرب و مِی نیست تو بُرقَع بِگُشا
که به رقص آوَرَدَم آتشِ رویت چو سپند
هیچ رویی نشود آینهٔ حجلهٔ بخت
مگر آن روی که مالَند در آن سُمِّ سمند
گفتم اسرارِ غمت هر چه بُوَد گو میباش
صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند؟
مَکُش آن آهویِ مُشکینِ مرا ای صیّاد
شرم از آن چشمِ سیه دار و مَبَندَش به کمند
منِ خاکی که از این در نَتَوانَم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لبِ آن قصرِ بلند؟
بازمَستان دل از آن گیسویِ مُشکین حافظ
زان که دیوانه همان به که بُوَد اندر بند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت معشوقهاش اشاره میکند و از شوق و عشق خود صحبت میکند. او میگوید که زیبایی معشوقش مانند درخت سرو بلندی است که او را مجذوب خود کرده. شاعر از درد و غم عشق نیز سخن میگوید و از صیاد (نماد عشق یا معشوقه) میخواهد که او را رها نکند. در نهایت، او تصریح میکند که نمیتواند از عشق خود فرار کند و حتی به زیباییهای دنیوی دیگر فکر کند. شعر در نهایت نشاندهنده یک عشق عمیق و دیوانگی است.
هوش مصنوعی: پس از این، دست من و دامن آن سرو بلند که به ارتفاع چمان از ریشهاش جدا کرد.
هوش مصنوعی: نیازی به آهنگ و شراب نیست، فقط پرده را کنار بزن تا با زیبایی چهرهات، دلم را به رقص درآوری مانند آتشی که به شمع میزند.
هوش مصنوعی: هیچگونه چهرهای نمیتواند خوشبختی را منعکس کند جز چهرهای که در آن زیبایی و جذابیت وجود دارد.
هوش مصنوعی: به او گفتم هر چه راز و رازهای غم تو هست، به من بگو. اما دیگر طاقت این درد را ندارم. چه کار باید بکنم و تا کی باید این وضعیت را تحمل کنم؟
هوش مصنوعی: ای صیاد، آهوی معصوم و زیباي مرا نکش. از آن چشمان سیاه و نافذش شرم کن و او را به دام نینداز.
هوش مصنوعی: من که از خاک هستم و نمیتوانم از این در بلند شوم، چگونه میتوانم بر لب آن قصر بلند بوسه بزنم؟
هوش مصنوعی: دل دوباره با موهای مشکی زیبای او درگیر شده است، زیرا دیوانگی بهتر است که فرد همچنان در این حالت باقی بماند تا از قید و بند خود رها نشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند
وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند
بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی
از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند
شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین
[...]
اندرین شهر بسی ناکس برخاسته اند
همه خر طبع و همه احمق و بی دانش و دند
شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تناند
پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند
برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند
عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند
من دیوانه ز زنجیر نمیاندیشم
که کشیدهست مرا زلف مسلسل در بند
خسروان از پی نخجیر دوانند ولی
[...]
آن کداماند و کیاناند و کجا میباشند
کز خرد دور و برانگیخته با اوباشاند
گرچه آزرده و رنجور شود دلهاشان
از جفای دگران سینۀ کس نخراشند
برِ این کِشته گر ابلیس خورد گر آدم
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.