گنجور

 
حکیم نزاری

آن کدام‌اند و کیان‌اند و کجا می‌باشند

کز خرد دور و برانگیخته با اوباش‌اند

گرچه آزرده و رنجور شود دل‌هاشان

از جفای دگران سینۀ کس نخراشند

برِ این کِشته گر ابلیس خورد گر آدم

هم‌چنان مجتهدان دانۀ خود می‌پاشند

گر به دربانیِ دل نصب شوی قانع باش

ماه و خورشید در این پرده‌سرا فرّاش‌اند

نیست با مردمِ نادان سخنِ منکر حق

که ندانی که گدایانِ خدا قلّاش‌اند

خویشتن را ز خدا دان و منافق بشمار

اغلب اربابِ حقایق به جهالت فاش‌اند

واعظ آن است که اثبات کند نفیِ وجود

گز ز من راست بپرسی دگران فحّاش‌اند

صلح کرده‌ست و سپر بر سرِ آب افکنده‌است

با نزاری همه زان در جدل و پرخاش‌اند

 
 
 
ناصرخسرو

ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند

وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند

بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی

از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند

شوم شاخی است طمع زی وی اندر منشین

[...]

مولانا

شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تن‌اند

پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند

همام تبریزی

برو ای زاهد مغرور و مده ما را پند

عاشقان را به خدا بخش ملامت تا چند

من دیوانه ز زنجیر نمی‌اندیشم

که کشیده‌ست مرا زلف مسلسل در بند

خسروان از پی نخجیر دوانند ولی

[...]

خواجوی کرمانی

سوی دیرم نگذارند که غیرم دانند

ور سوی کعبه شوم راهب دیرم خوانند

زاهدان کز می و معشوق مرا منع کنند

چون شدم کشته ز تیغم بچه می ترسانند

روی بنمای که جمعی که پریشان تواند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه