گنجور

 
حافظ

عشقِ تو نهالِ حیرت آمد

وصلِ تو کمالِ حیرت آمد

بس غرقهٔ حالِ وصل کآخر

هم بر سرِ حالِ حیرت آمد

یک دل بنما که در رَهِ او

بر چهره نه خالِ حیرت آمد

نه وصل بِمانَد و نه واصل

آن جا که خیالِ حیرت آمد

از هر طرفی که گوش کردم

آوازِ سؤالِ حیرت آمد

شد مُنهَزِم از کمالِ عزّت

آن را که جلالِ حیرت آمد

سر تا قدمِ وجودِ حافظ

در عشق، نهالِ حیرت آمد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۷۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۷۲ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۱۷۲ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم