گنجور

 
نظام قاری

آنکه رخسار ترا رنگ گل نسرین داد

صبر و آرام تواند به من مسکین داد

در جواب او

انکه تشریف ترا خبر و زنخ رنگین داد

صوفکی نیز تواند بمن مسکین داد

آنکه او رخت سفیدم جهت تابستان

لطف فرمود زمستان قدک رنگین داد

بالش و نطع و نهالی و لحافم بخشید

بقچه و صندلیم بهر سرو بالین داد

تو و روسی وکتان ومن و کرباس چوشال

آنکه آن داد بشاهان بگدایان این داد

خوش عروسیست ببر خلعت تشریفی لیک

هر که پوشید بدو بند قبا کابین داد

اینچنین جامه رنگین که خیالم پرداخت

فلکش گوی گریبان زدر پروین داد

دست قاری چو بارمک نرسید از افلاس

خویشتن را به یکی خاص زبون تسکین داد