گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

نه مست جام خدایی، نه مرد مستوری

نه مخبری و نه مستخبری، عجب کوری!

ازین خرابه غفلت برون خرام، ای دل

یقین بدان به حقیقت که بیت معموری

غدیر گفت به دریا: نه عاشق و مستی

بگو: همیشه چرا در فغان و در شوری؟

تو طالب در مکنون و آن گهر با توست

چو در میان وصالی چراست مهجوری؟

شراب و شاهد و شمع اندرون خانه توست

ازان چه بهره بری با کری و با کوری؟

بگو به صوفی رسمی: مرقص و نعره مزن

که مست جام هوایی، نه جام منصوری

هزار نفخه صورست در جهان هر دم

اگر نه مرده‌دلی پس چرا درین گوری؟

طریق رسم رها کن، بدان که: ممکن نیست

که شاهباز توان شد به بال عصفوری

بیا، ساقی، از آن می که راحت جانست

به جان رسید روانم ز رنج مخموری

اگر به چشم حقیقت جمال خود بینی

سرت بلند، که هم ناظری و منظوری

بگو ز قاسمی این یک سخن به واعظ شهر

که: راه حق نتوان شد به وصف مغروری