گنجور

 
میرزاده عشقی

در سر پیری برهنه‌پا بد «مولییر»

گاو بدزدید در شباب «شکسپیر»

زنده در آتش «برونو» را بفکندند

مردهٔ وی را کنند این همه تکبیر

«بن جبرول» آن همه ز خلق ستم دید

شد «روسو» در عهد خویش آن همه تحقیر

از پی تجلیل نامشان نک میلیون:

میلیون اصراف می‌کنندی و تبذیر

من نیز آنگه که می‌بمیرم و ماند

شهرت من همچو، خسروان جهانگیر:

آنگه بینند صد کنایه ز هر حرف

سنجند از هر سخن، هزاران تعبیر

آن یک، اشعار من نماید تخمیس

وین یک، گفتار من نماید تفسیر

همچو سگان بینشان، پی ستخوانم

جنگ بیفتد، فتم من آنگه عجب گیر!

ترک سراید که ترک بودست او ترک

شاهد من، شرح نظم وقعهٔ «ازمیر»

هندو گوید که هندوست او هندو

دفتر اشعارش کشف گشته به کشمیر

ژرمن گوید که از من است او از من

هست به برلن از او هزاران تصویر

تاریخ آنگه گوید، افسوس افسوس

سود نبرد، آن ادیب، از این همه تحریر!

پستی این عصر گوید: ار نه به تاریخ

هیچ ندارند سیر و گرسنه توفیر