گنجور

 
صائب تبریزی

جوشن داودی قلمرو تدبیر

نقش بر آب است پیش ناوک تقدیر

با جگر آفتاب، صبح چه سازد ؟

گرمی دل کم نمی شود به طباشیر

بار نفسها نه ایم چون نی بی مغز

ناله ما خانه زاد ماست چو زنجیر

از خس و خار شکسته پای چه آید؟

برق درین راه گشته است زمین گیر

بس که کشیده است دردسر ز جنونم

کوچه دهد، چون شوم دچار به زنجیر

چون ورق آفتاب عمر بگردد

پرده گلیم فناست سایه نخجیر

یار سبکروح شو که بر هدف آید

آهن پیکان به زور بال و پر تیر

تنگترست از فضای چشمه سوزان

روزن جنت نظر به حلقه زنجیر

خاطر صائب خیال گنج ندارد

چشم و دل سیر فارغ است ز اکسیر

نسبت معنی به لفظ تازه صائب

همچو ظفر خان بود به خطه کشمیر