گنجور

 
خواجوی کرمانی

دامن خرگه برافکن ای بت کشمیر

سرو قباپوش و آفتاب جهانگیر

چهره ی خوب تو رشک لعبت نوشاد

نرگس مستت بلای جادوی کشمیر

نقش جمالت نگارخانه ی مانی

خطّ سیاه تو روزنامه ی تقدیر

ترک پری روی من ندانمت امروز

خاطر صحراست یا عزیمت نخجیر

خطّ کله برشکن گلاله برافشان

بند قبا برگشای و جام طرب گیر

از در خویشم مران که از خم گیسو

حلق دلم بسته ئی بحلقه ی زنجیر

درد و غم چون ز پا فکند چه درمان

کار دلم چون ز دست رفت چه تدبیر

کشتن عشّاق را چه حاجت شمشیر

قصّه ی مشتاق را چه حاجت تقریر

فصل بهاران نه ممکنست خموشی

بلبل شب خیز را ز ناله ی شبگیر

هر که فرو خواند عشق نامه ی خواجو

کرد پر از خون دیده طی طوامیر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode