گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بلند اقبال

زده است زلف توچنبر به رخ چومار به گنج

به گنج راه نبرده است هیچ کس بی رنج

به رنج و دردمرا صرف گشت عمر عزیز

نشدنصیب که آید به چنگ من این گنج

مرا قرار ودل و دین وعقل وهوشی بود

به یک نگه به دو چشمت از کفم هر پنج

منم ز گردش چشم تومست ومردم را

گمان که مستیم از باده است و بذر البنج

دلم از آن شده پر خون تر از انار که نیست

به دستم از ذقن وغبغب تو سیب وترنج

شود شکفته تر از گل دل چوغنچه من

ز غنچه لبت اندر دلم فتد گر خنج

وفا ز جور تودارد فزون بلنداقبال

ز زلف خویش ترازو به کف بگیر و بسنج