گنجور

 
بابافغانی

دو هفته ییکه حریفی درین سرای سپنج

اگر بجرعه ی دردی رسی بنوش و مرنج

جهان بتیست که چون دل بمهر او بستی

جفا و جور زیادت کند بعشوه و غنج

ترا که هست پر از شبچراغ خانه ی دل

سرشک لعل مریز از برای گوهر و گنج

تو مرد بازی سیاره نیستی ایدل

زیاده با فلک دوربین مچین شطرنج

کمند حادثه دامیست در کمینگه تو

هزار حلقه و هر حلقه یی هزار شکنج

نشان سنگ بلا سازدش نه محرم راز

عروس دهر بهر کس که زد ز مهر ترنج

فغانی است و همین داستان مهر افزای

شمار سیم نداند زبان قافیه سنج