گنجور

 
آذر بیگدلی

ما را دگری جز سگ او یار نباشد

او را اگر از یاری ما عار نباشد

چندان ستمم از تو خوش آید که چو پرسند

از ضعف مرا قوت گفتار نباشد

میلت به پرستاری کس نیست، وگرنه

کس نیست که از درد تو بیمار نباشد

فریاد، که در کوی تو از اهل وفا نیست

یک نامه که در رخنه ی دیوار نباشد

صیاد مرا، دل نکشد جانب گلشن؛

تا ناله ی مرغان گرفتار نباشد

کارم شده، احوال من از غیر چه پرسی؟!

بگذار بمیرم، بمنت کار نباشد

تا چند کنی شکوه ز بیطاقتی آذر؟!

خاموش، که همسایه، در آزار نباشد؟!

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

آن به که نظر باشد و گفتار نباشد

تا مدعی اندر پس دیوار نباشد

آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی

بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد

ای دوست برآور دری از خلق به رویم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ابن یمین

کنجی که در او گنجش اغیار نباشد

کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد

رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل

باید که عدد بیشتر از چار نباشد

نردی و کتابی و شرابی و ربابی

[...]

ناصر بخارایی

هرکس که مقیم در خمّار نباشد

در مذهب ما عاقل و هشیار نباشد

گر علم یقین است تو را، عین یقین جو

کان طایفه را کبر به خروار نباشد

داری هوس صحبت او، ترک هوس گیر

[...]

جهان ملک خاتون

ما را به جهان جز غم تو یار نباشد

جز جستن وصل تو مرا کار نباشد

از گلشن وصل تو من خسته جگر را

در پای دلم جز اثر خار نباشد

چون سرو روان گر گذری پیش من آری

[...]

هلالی جغتایی

می خواهم و کنجی که به جز یار نباشد

من باشم و او باشد و اغیار نباشد

آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت

کآنجا ز رقیبان تو آثار نباشد

هرجا که حبیب است به پهلوی رقیب است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه