گنجور

 
آذر بیگدلی

روز محشر، که ز هر گوشه کسی برخیزد؛

همچو من کشته، ز کوی تو بسی برخیزد

نکند در دل اثر، نغمهٔ مرغان چمن

ناله‌ای کاش ز مرغ قفسی برخیزد

وا نشد از نفس صبح دلم، کی باشد

کآهی از سینهٔ صاحب نفسی برخیزد

محملش بینم و نالم که ز نالیدن من

نشنود غیر چو بانگ جرسی برخیزد

گریه ی ماه من، از آه ضعیفان چه عجب؟!

آورد گریه چو دودی ز خسی برخیزد

نکنم گوش بافسانه، بود تا روزی

کز دف آوازی و از نی نفسی برخیزد

سرمه ی دیده ی خونبار من آذر گردی است

که ز خاک ره گلگون فرسی برخیزد!

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode