نهم به پای کسی سر، که سر نهاده به پایت
کنم فدای کسی جان، که کرده جان به فدایت
برآ، برای خدا، همچو مه به بام و نظر کن
ببین چگونه مرا میکشند زار برایت؟!
نشسته گرد ملالم به چهره بیتو و، ترسم
گمان برند که رخ سودهام به خاک سرایت!
مکن حذر کسی، گرچه از غرور جوانی
تو غافلی ز خدا، من سپردهام به خدایت
دل است جای تو و، بیدلان به دیر و حرم بین
تو در کجایی و جویند غافلان ز کجایت؟!
خوشم که مردم از اهل وفا، جفای تو باور
نمیکنند، که از من شنیدهاند وفایت
دوای درد ز مردن تو را، و من متحیر
که چیست درد تو آذر که مردن است دوایت؟!