پیران بی گنه را، کشتی گر از نگاهی؛
جرمی نداری آری، طفلی و بیگناهی
هر جا نسیمی آید، کز وی دلم گشاید؛
خوشدل شوم که شاید، پیکی رسد زراهی
رحمی، وگرنه ترسم از سوز دل چو شمعم؛
ریزد ز دیده اشکی، خیزد ز سینه آهی
ای آنکه با رقیبان، همصحبتی دمادم
دردم بجو زمانی، حالم بپرس گاهی
جای چو من گدایی، در بزم چون تو شاهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساس درد و بیپناهی شاعر است. او خود را مانند شمعی حس میکند که از سوز دلش اشک میریزد و غمها را به جان میخرد. شاعر از مخاطب میخواهد که در روزهای سخت و در کنار رقبایش، به حال او هم سر بزند و دربارهی دردهایش از او بپرسد. او با اشاره به موقعیت خود به عنوان یک گدا در برابر شاه، حس درماندگی و نیاز به محبت و رحمت را بیان میکند. شاعر امیدوار است که روزی خبری خوش از کسی به او برسد که دلش را شاد کند.
هوش مصنوعی: اگر آدمهای بیگناه را به خاطر یک نگاه ناپسندگان تحت فشار قرار دهی، یعنی تو هیچ گناهی نداری و مثل یک کودک بیگناه هستی.
هوش مصنوعی: هر جا نسیمی بیافتی، دلم شاد میشود؛ امیدوارم پیک خوشی از راه برسد.
هوش مصنوعی: اگر رحم کنی، که خوب است، وگرنه من از دل سوزانم مانند شمع، اشکی از چشمم میریزد و آوایی از سینهام بلند میشود.
هوش مصنوعی: ای کسی که همیشه با رقیبانِ خود در حال گفتگو هستی، گاهی هم حال من را بپرس و از من احوالپرسی کن.
هوش مصنوعی: در جایی که من فقیر و گدا هستم، در جشن و میهمانی تو که پادشاهی هستی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ربی و ربکالله ای ماه تو چه ماهی
کافزون شوی ولیکن هرگز چنو نکاهی
مه نیستی که مهری زیرا که هست مه را
گاه از برونش زردی گاه از درون سیاهی
با مایهٔ جمالت ناید ز مهر شمعی
[...]
نشنیدهام که ماهی، بر سر نَهَد کُلاهی
یا سرو با جوانان، هرگز رَوَد به راهی
سروِ بلندِ بُستان، با این همه لطافت
هر روزش از گریبان، سر بَرنَکرد ماهی
گر من سخن نگویم، در حسنِ اعتدالت
[...]
ای آفتاب خوبان وی آیت الهی
حسن تو را مسخر از ماه تا به ماهی
گر ماه را ز رویت بودی مدد نگشتی
وقت خسوف ظاهر بر روی مه سیاهی
نی خوبی شما را هرگز بود نهایت
[...]
خضر سفید شیبت چو دم زد از سیاهی
عین الحیات عالم سر زد ز حوض ماهی
برخاست رای هندو از ملک شام بنشست
سلطان نیمروزی در چین پادشاهی
آن شوخ دی براهی میرفت همچو شاهی
در پیش و پس ز جانها با او روان سپاهی
میداد داد خوبی می کرد نیز بیداد
از هر طرف برآمد فریاد داد خواهی
تا لاله داغ بر دله هم گل فتاده در گل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.