گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مرحبا ای سحاب درافشان

ای زتو آب در در عمان

مردگان از تو زنده همچو مسیح

جسم پوسیده از تو یافت روان

کوری موش سیرتان بخیل

برف چون آرد ریزی از انبان

گواز انبار رایگان برجو

آنکه میجست که زکاهکشان

محتکر نرخ گندمت بدوجو

نان عطا کرد ایزد منان

آب سرچشمه های خوشیده

بنگری صحبدم چو اشگ روان

دود آه ارامل و اتیام

از زمین شد بر آسمان چو دخان

از نهیق طیور و بانگ دواب

وز فغان و خروش پیر و جوان

موج زد بحر رحمت ایزد

تیره آه که خورد تا به نشان

گرچه مائیم مستحق عذاب

بسکه روز و شبیم در عصیان

باز از عفو کردگار رحیم

کرد در حق عاصیان احسان

شد زفیض وجود حجت حق

این عنایت زداور سبحان

کار فرمای آسمان و زمین

صاحب عصر و حکمران زمان

آخرین نایب نبی مهدی

که زعدلش جهان بمهد امان

مژده آشفته کز عنایت او

هم غم نان برفت و هم غم جان

گفتی این درد بی دواست طبیب

لاجرم یافت از علی درمان