گنجور

 
ناصر بخارایی

از غصهٔ بیماری آن نرگس جادو

دوتاه شد آن حاجب افسونگر هندو

شمعی‌ست جبین تو که از نور الاهی

آویخته از گوشهٔ محراب دو ابرو

اوصاف رخ لیلی و آوازهٔ مجنون

منسوخ شد از ولولهٔ عشق من و او

ای صبح سعادت بنما از افق غیب

باشد که شود کار من غمزده نیکو

شد روشنم اکنون که به بالای تو سروی

پیدا نشود در چمن روضهٔ مینو

با فاخته گفتند حدیث گل رویت

حیران شد و فریاد بر‌آورد که کو کو

یا رب چه گل است آن سمن تازهٔ سیراب

آیا چه خوش است آن شکن حلقهٔ گیسو

دردیست مرا در دل شوریده که او را

درمان نتوان کرد به افسون و به دارو

در حالت شوریدهٔ ناصر نظری کن

تا کور شود دیدهٔ نادیدهٔ بد گو