گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

با کثرت رقیب کنم خلوت انجمن

تا با زبان دل بتو گویم دمی سخن

روئین تنان که از اثر زخم سالمند

دارند بیم از مژه ی یار سیمتن

وران دشت عشق همه پیل افکنند

آهوی این دیار کشند شیر در رسن

صرصر بود مسخر پشه در این هوا

برقست هارب از خس و از خار انجمن

من رشک میبرم که صبا داشت تو بتو

یعقوب زنده گشت از آن بوی پیرهن

لیلی عبث مخواه تو مجنون ازین حشم

سلمی مجوی بیهده در ربع و بر دمن

همخانه با تو لیلی و تو کو بکو دوان

تو در سفر بغربت و او با تو در وطن

کی چشم نور خویش شناسد بمرتبت

یا تن تمیز روح کجا داده در بدن

بلبل ترانه سنج بگلهای بوستان

آشفته بذله گوی حسین آمد و حسن

تا پرده برگرفته ای ایشاخ گل بباغ

گلشن تمام چشم شد از شاخ نسترن

یار نبی زطلعت او بود بیخبر

نادیده اش اویس صفت گفت درین