گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

صرف خیال دوست شد منصب و جاه و مال من

کرد کمال من فلک از چه سبب وبال من

غنج دلال و عشوه ات ناز تو و کرشمه ات

گشت نصیب این و آن وای من و خیال من

آه که کرد مدعی وه که نکردم دلبرم

شرم زآب دیده دیده و رحم بر انفعال من

گر تو بمحمل اندری من دومت چو سگ زپی

قافله جمله غافلند از من و اتصال من

خون جگر بخورد او دادم و پروریدمش

چید رقیب عاقبت میوه زنونهال من

خیزم و افتمت زپی ایمه کاروان من

گر نگری به باز پس گریه کنی بحال من

یا که به پیچ مرحله یا برسان بقافله

چون شود از خدای را رد نکنی سئوال من

آشفته من کبوترم بر درو بام حیدرم

وه که زسنگ حادثه چرخ شکسته بال من

طوف کنم به بتکده درد کشم به میکده

خضر بگو که جرعه‌ای نوش کن از زلال من

 
 
 
عراقی

ای رخ جان فزای تو گشته خجسته فال من

باز نمای رخ، که شد بی تو تباه حال من

ناز مکن، که می‌کند جان من آرزوی تو

عشوه مده، که می‌دهد هجر تو گوشمال من

رفت دل و نمی‌رود آرزوی تو از دلم

[...]

سعدی

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من

ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان

بس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال من

نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ایکه بجاه و منزلت ره نبرد خیال من

از خم زلف مو بمو باز بپرس حال من

ناله زیر و بم کشم تا که رسد بگوش تو

تا که چو چنگ میدهد زلف تو گوشمال من

عید کنند خلق اگر در مه روزه از هلال

[...]

صفایی جندقی

تا سر تو جدا ز تن سر به بدن وبال من

بعد تو انتصاب جان موجب انفعال من

یاد تو از روان من نام تو از مقال من

ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من

غروی اصفهانی

سوخت ز آتش غم هجر تو پر و بال من

چون شب تار روز من هفته و ماه و سال من

نقش تو در ضمیر من مونس لایزال من

ذکر تو از زبان من فکر تو از خیال من

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه