با کثرت رقیب کنم خلوت انجمن
تا با زبان دل بتو گویم دمی سخن
روئین تنان که از اثر زخم سالمند
دارند بیم از مژه ی یار سیمتن
وران دشت عشق همه پیل افکنند
آهوی این دیار کشند شیر در رسن
صرصر بود مسخر پشه در این هوا
برقست هارب از خس و از خار انجمن
من رشک میبرم که صبا داشت تو بتو
یعقوب زنده گشت از آن بوی پیرهن
لیلی عبث مخواه تو مجنون ازین حشم
سلمی مجوی بیهده در ربع و بر دمن
همخانه با تو لیلی و تو کو بکو دوان
تو در سفر بغربت و او با تو در وطن
کی چشم نور خویش شناسد بمرتبت
یا تن تمیز روح کجا داده در بدن
بلبل ترانه سنج بگلهای بوستان
آشفته بذله گوی حسین آمد و حسن
تا پرده برگرفته ای ایشاخ گل بباغ
گلشن تمام چشم شد از شاخ نسترن
یار نبی زطلعت او بود بیخبر
نادیده اش اویس صفت گفت درین