حاشا که توانم گفت آن راز که من دانم
کاتش فکند چون شمع اندر لب و دندانم
شب بر سر بالینم گر صبح صفت آئی
چون شمع سحرگاهی سر در رهت افشانم
گر چهره برافروزی هستی مرا سوزی
من شبنم و تو خورشید حاشا که بجا مانم
گر میکشیم در نار ور میدهیم جنت
من بندیم و بنده سر در خط فرمانم
من وامق و تو عذرا عذر دگران برنه
مجنون تو لیلایم عشق تو بیابانم
در بند تو محبوسم با جور تو مأنوسم
در ذکر تو مدهوشم و زنام تو حیرانم
ای مهر توام در گل وی جای توام در دل
از خویش گریزم هست اما زتو نتوانم
بردار زره خرمن ای کشته باغ حسن
روزی که زند شعله این آتش پنهانم
مجموع دلی بودم آشفته شدم واله
سودای سر زلفی کرده است پریشانم
از شمع چه میگوئی پروانه چه میجوئی
تو خوبتر از اینی من سوخته تر زآنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دوستتر از جانم زین بیش مرنجانم
مگذر ز وفاداری مگذار برین سانم
جان بود و دلی ما را دل در سر کارت شد
جان مانده چه فرمایی در پای تو افشانم
من با تو جفا نکنم تو عادت من دانی
[...]
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم
هر کس که پری خوتر در شیشه کنم زوتر
برخوانم افسونش حراقه بجنبانم
زین واقعه مدهوشم باهوشم و بیهوشم
[...]
آن دوست که من دارم وان یار که من دانم
شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم
بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را
بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم
ای روی دلارایت مجموعه زیبایی
[...]
در دیده چه کار آید؟ این اشک چو بارانم
بر دیده اگر، جانا، سروی چو تو بنشانم
خود را به سر کویت بدنام ابد کردم
از هر چه جز این کردم، از کرده پشیمانم
جانم به فدات آن دم کز بعد دو سه بوسه
[...]
آن دوست که میبینم، آن دوست که میدانم
تا آنکه رخش دیدم، او من شد و من آنم
در آینه جز رویی ننمود مرا، زین رو
ای کاج! بدانم تا: بر روی که حیرانم؟
هر چند که میران را از مورچه عار اید
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.