گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ساقی بیار بوسم کز می خمار دارم

وز بحر هستی امشب میل کنار دارم

ناصح مده تو پندم کز عشق ناگزیرم

مستم بکن تو ساقی کز عقل عار دارم

در آینه شهودم کی یار رخ نماید

تا من زگرد هستی بر رو غبار دارم

تا شد زدست بیرون دامان آن نگارین

عارض زخون دیده دایم نگار دارم

گر بر سرم ببارد سنگ جفا رقیبت

چون آسیای زیرین پای استوار دارم

چوگان طره ات را گوئی زسر بسازم

گوهر زبحر چشمت بهر نثار دارم

آشفته شد جهانی زین گفته پریشان

آشفته تا که سودا با زلف یار دارم

گفتم که از سگانت بشمارم از عنایت

گفتا که چون تو در خیل من صد هزار دارم

ساقی بزم وحدت شاهنشه ولایت

کز بندگیش از جم در دهر عار دارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم

در سینه از نی او صد مرغزار دارم

قاصد به خشم آید چون سوی من گراید

گوید کجا گریزی من با تو کار دارم

من دوش ماه نو را پرسیدم از مه خود

[...]

سعدی

باز از شراب دوشین در سر خمار دارم

وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم

سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی

عیبم مکن که در سر سودای یار دارم

ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم

[...]

سلمان ساوجی

از گلستان رویت، در دیده خار دارم

وز رهگذار کویت، در دل غبار دارم

روز الست گشتم، مست از خمار چشمت

هر دردسر که دارم، من زان خمار دارم

بیمارم از دو چشمت، آشفته از دو زلفت

[...]

آشفتهٔ شیرازی

این می که داد کز او سر بی خمار دارم

بحرش کجا کزین موج در در کنار دارم

زنار برگسستم زاسلام توبه کردم

ننگ است بت پرستی از سبحه عار دارم

تن خاک راه او شد اریار دید و بگذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه