آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۴

من آن نیم که بجز بار عشق یار کشم

نیم حمول که جز بار دوست بار کشم

کناره جوی شوم من زباغ کون و مکان

مگر چو جو قد سرو تو در کنار کشم

قرار ما زال نیست غیر جان بازی

گمان مدار که من دست از این قرار کشم

نه مردیست گریزان شدن زعرصه عشق

زنی زسر بنهم بار مرد وار کشم

من و تحمل در جور مدعی حاشا

جفای مدعیان از برای یار کشم

چو دست میدهدم نشئه محبت دوست

چه حاجتست که درد سر خمار کشم

گل وصالش آشفته چون بدست افتاد

سزد بباغ اگر منتی زخار کشم

بآان امید که تازد بخاک من روزی

هزار منت از آن ترک شهسوار کشم

اگر غبار در مرتضی بیارد باد

به چشم یک دو سه میلی از آن غبار کشم