گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گفتمش بسته آن طره پرچین توام

گفت هی نافه ببر آهوی مشکین توام

گفتمش دکه فروبسته عطار بشهر

گفت من تبت و تاتار تو و چین توام

گفتمش رفت گل و لاله و نسرین از باغ

گفت من باغ و گل و لاله و نسرین توام

گفتمش این شب دیجور نتابد اختر

گفت من مهر و مه و زهره و پروین توام

گفتمش جامه خونین ز چه داری تو به تن

گفت از آن است که اندر دل خونین توام

گفتمش دین و دل بردی و جان و خردم

گفت من جان و دل و عقل تو و دین توام

گفتمش من بره عشق تو چون فرهادم

گفت منهم بجهان خسرو و شیرین توام

گفتمش آیت اسلام کهن شد رحمی

گفت غم نیست که من یار نوآئین توام

گفتمش حسن تو را من همه جا وصافم

گفت منهم زکرم از پی تحسین توام

گفتمش کیستی ای مظهر رحمت برگو

گفت از بعد نبی پیر نخستین توام

علی عالی اعلا که بکریاس درش

عرش می‌گفت که من پایه زیرین توام