گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

زلف تو تا گرفته‌ام با همه در کشاکشم

خال تو تا گزیده‌ام هندوی دل در آتشم

از نمکین لب توام بوده غذای روح و بس

گیردم آن نمک اگر من نمک دگر چشم

مستم و نیست درد سر تا به صباح محشرم

تا لب می‌پرست تو داده شراب بی‌غشم

باده نخورده چشم تو مستی اوست از کجا

و از اثرش عجب که من باده نخورده سرخوشم

تا که به پرده درون نقش نگار کرده‌ام

رشک نگارخانه شد این صحف منقشم

نی زد لاف از شکر خامه ز وصف آن دهان

گفت خجل نمی‌شوی از سخنان دلکشم

من که حدیث عشق را شرح هزار گفته‌ام

پیش لب تو غنچه‌سان بسته‌دهان و خامشم

عشق تو گفتم از سرم مرگ مگر برون برد

خاک شد استخوانم و عشق نشد فراموشم

خصم اگر چه شخ کمان کرده کمین به قصد جان

تیر ولای مرتضی هست نهان به ترکشم

گفت به زلف او دلم از چه مشوشی بگو

تا تو به حلقه‌ام دری آشفته من مشوشم

از اثر شراب تو وز رخ بی‌حجاب تو

آگهم ارچه والهم عاقلم ارچه بی‌هشم

لاف مزن ز مهر و مه کز خم طره دوتا

حلقه بگش مهر و مه کرده نگار مهوشم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حسین خوارزمی

گر برود هزار جان با غم عشق او خوشم

من که بعشق زنده ام منت جان چرا کشم

خضر ز آب زندگی خوش نزید چنانکه من

از هوس جمال او زنده در آب و آتشم

من که ز عشق مردنم هر نفس آرزو بود

[...]

فروغی بسطامی

تا تو به گلشن آمدی، با همه در کشاکشم

وه که تو در کنار گل، من به میان آتشم

تا نمکم لب تو را، می به دهان نمی‌برم

تا نچشم از این نمک، چیز دگر نمی‌چشم

چرخ شود غلام من، دور زند به کام من

[...]

رضاقلی خان هدایت

من آدم بهشتی‌ام اما در این قفس

حالی اسیر عشقِ جوانانِ مهوشم

بخت ار مدد کند که کشم رخت ازین دیار

گیسویِ حور گرد فشاند ز مفرشم

صامت بروجردی

ای پسرعموی من چند کنی مشوشم؟

ز اشک دو چشم و آه دل غرقه به آب و آتشم

(صامت) از این مثقال تو سوختم و بدین خوشم

پای اگر چو محتشم از ره بندگی کشم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه