همای عشق تو افکند سایه ی بسرم
فتاد سلطنت روزگار از نظرم
زدور مجلس مستان گشایدت دل تنگ
من این فتوح بدور فلک گمان نبرم
بس است هر چه بغم صرف گشت عمر عزیز
چو هست باده بدستم بهرزه غم نخورم
مرا بفرقت تو روز و شب بود یکسان
نه آفتاب دهد بی تو نور نه قمرم
چو شمع خلوتیان تا بصبح میسوزم
که آیدم سحر و سر بپای تو سپرم
بآن امید که عکس تو اندر او افتد
بیاد روی تو دایم در آینه نگرم
به تیغت آب حیات و منم چو مستسقی
که هر چه میکشیم من بقتل تشنه ترم
غریق عشقم و پیوسته آب میجویم
که من چو ماهی از آن آب بحر بی خبرم
مباد سر تو افشا شود بمحفل عام
بکام خلوتیان را زبان چو شمع برم
خیال زلف تو آشفته را پریشان کرد
غم زمانه مپندار زد بیکدگرم
مرا چو رشته مهر علیست حبل متین
باین امید بحشر از صراط در گذرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
نمیشناسم خود را که من کیم به یقین
از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم
عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه
[...]
اگر چه نیستت از چشم دوستان آزرم
چرا نیاید ازین شیبت سپیدت شرم
ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا
چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد
خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی
[...]
جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم
وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم
به سوی این دو یگانه به موصل و شروان
دلی است معتکف و همتی است برحذرم
هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا
[...]
چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم
مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت
ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم
مرا به شادی رویش به سینه باز آمد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.