گر برود هزار جان با غم عشق او خوشم
من که بعشق زنده ام منت جان چرا کشم
خضر ز آب زندگی خوش نزید چنانکه من
از هوس جمال او زنده در آب و آتشم
من که ز عشق مردنم هر نفس آرزو بود
بهر لقای جاودان آب حیات می چشم
بر سر نطع نیستی پای نیاز اگر نهم
روح قدس بیفکند بر سر سدره مفرشم
باده عشق میبرد درد سر خمار عقل
ساقی عاشقان بده زان می ناب بیغشم
شش جهة است چون قفس جای در او نمی کنم
طایر لامکانیم من نه اسیر این ششم
آتش اشتیاق تو سوخت دل حسین را
شمع صفت ولیک من با همه سوز دلخوشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و اشتیاق عمیق خود اشاره میکند و میگوید که حتی اگر جانش را هزار بار فدای عشق معشوق کند، باز هم زندگیاش را در عشق او خوش میداند. او بیان میکند که از عشق زنده است و برای دیدار محبوب، در پی آب حیات است. همچنین به نوعی از بینظمی در زندگی اشاره میکند و میگوید که از عقل دوری میکند تا عشق را تجربه کند. شاعر خود را مانند پرندهای آزاد میداند که در قفس شش جهت محدود نشده است و در نهایت به سوز دلش در برابر عشق اشاره میکند و با وجود درد، از آن احساس رضایت میکند.
هوش مصنوعی: اگرچه هزار بار به خاطر عشق او بمی رم، باز هم خوشحالم، چون به خاطر عشق زندهام و نیازی به نگران بودن از جانم ندارم.
هوش مصنوعی: من از عشق و زیبایی او مانند خضر که از آب حیات بهرهمند است، زندهام. هرچند در آتش و آب قرار دارم، اما اشتیاق به او جانم را پر از زندگی کرده است.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، هر لحظه آرزوی مرگ را داشتم و در انتظار دیدار ابدی، به آب حیات چشم دوختهام.
هوش مصنوعی: اگر در برابر چیزهایی که با ارادت و دعا به آنها نیاز دارم، حضور نداشته باشم، حتی اگر روح قدس هم بر سر درخت سدر بیفتد، فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: شراب عشق، غم و درد عقل را از بین میبرد. ای ساقی، به عاشقان شراب خالص بده تا از این بیخیالی لذت ببرند.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به محدودیتهای دنیوی و جسمی اشاره میکند و میگوید که اگرچه در محیطهای مختلف و تحت شرایط مختلف قرار دارد، اما روح و جانش آزاد و بینهایت است. او خود را به عنوان پرندهای معرفی میکند که به هیچ قفس و محدودهای تعلق ندارد و از اسارت در آن شش جهت (پنج حس و زمان) رهایی طلب میکند. روح او فراتر از این محدودههاست و به دنبال آزادی و بینهایتی است.
هوش مصنوعی: آتش علاقه و اشتیاق تو دل حسین را همانند شمعی میسوزاند، اما با وجود تمام این سوز و گدازها، من همچنان خوشحالم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زلف تو تا گرفتهام با همه در کشاکشم
خال تو تا گزیدهام هندوی دل در آتشم
از نمکین لب توام بوده غذای روح و بس
گیردم آن نمک اگر من نمک دگر چشم
مستم و نیست درد سر تا به صباح محشرم
[...]
تا تو به گلشن آمدی، با همه در کشاکشم
وه که تو در کنار گل، من به میان آتشم
تا نمکم لب تو را، می به دهان نمیبرم
تا نچشم از این نمک، چیز دگر نمیچشم
چرخ شود غلام من، دور زند به کام من
[...]
من آدم بهشتیام اما در این قفس
حالی اسیر عشقِ جوانانِ مهوشم
بخت ار مدد کند که کشم رخت ازین دیار
گیسویِ حور گرد فشاند ز مفرشم
ای پسرعموی من چند کنی مشوشم؟
ز اشک دو چشم و آه دل غرقه به آب و آتشم
(صامت) از این مثقال تو سوختم و بدین خوشم
پای اگر چو محتشم از ره بندگی کشم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.