گنجور

 
حسین خوارزمی

گر برود هزار جان با غم عشق او خوشم

من که بعشق زنده ام منت جان چرا کشم

خضر ز آب زندگی خوش نزید چنانکه من

از هوس جمال او زنده در آب و آتشم

من که ز عشق مردنم هر نفس آرزو بود

بهر لقای جاودان آب حیات می چشم

بر سر نطع نیستی پای نیاز اگر نهم

روح قدس بیفکند بر سر سدره مفرشم

باده عشق میبرد درد سر خمار عقل

ساقی عاشقان بده زان می ناب بیغشم

شش جهة است چون قفس جای در او نمی کنم

طایر لامکانیم من نه اسیر این ششم

آتش اشتیاق تو سوخت دل حسین را

شمع صفت ولیک من با همه سوز دلخوشم

 
 
 
آشفتهٔ شیرازی

زلف تو تا گرفته‌ام با همه در کشاکشم

خال تو تا گزیده‌ام هندوی دل در آتشم

از نمکین لب توام بوده غذای روح و بس

گیردم آن نمک اگر من نمک دگر چشم

مستم و نیست درد سر تا به صباح محشرم

[...]

فروغی بسطامی

تا تو به گلشن آمدی، با همه در کشاکشم

وه که تو در کنار گل، من به میان آتشم

تا نمکم لب تو را، می به دهان نمی‌برم

تا نچشم از این نمک، چیز دگر نمی‌چشم

چرخ شود غلام من، دور زند به کام من

[...]

رضاقلی خان هدایت

من آدم بهشتی‌ام اما در این قفس

حالی اسیر عشقِ جوانانِ مهوشم

بخت ار مدد کند که کشم رخت ازین دیار

گیسویِ حور گرد فشاند ز مفرشم

صامت بروجردی

ای پسرعموی من چند کنی مشوشم؟

ز اشک دو چشم و آه دل غرقه به آب و آتشم

(صامت) از این مثقال تو سوختم و بدین خوشم

پای اگر چو محتشم از ره بندگی کشم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه