گنجور

 
فروغی بسطامی

تا تو به گلشن آمدی، با همه در کشاکشم

وه که تو در کنار گل، من به میان آتشم

تا نمکم لب تو را، می به دهان نمی‌برم

تا نچشم از این نمک، چیز دگر نمی‌چشم

چرخ شود غلام من، دور زند به کام من

گر تو به گردش آوری جام شراب بیغشم

کاسهٔ خون و جام می، فرق ز هم نکرده‌ام

بس که به دور نرگست باده نخورده، سرخوشم

گرچه به هیچ حالتی یاد نکرده‌ای مرا

یاد دهان تنگ تو هیچ نشد فرامشم

تا که عیان ز پرده شد صورت نقش بند تو

رشک نگارخانه شد، روی به خون منقشم

دوش به قد دلکشت قصهٔ سرو گفته‌ام

گفت که شرمسار شو از حرکات دلکشم

بس که شب وصال تو ناطقه لال می‌شود

با همه ذوق ساکنم، با همه شوق خامشم

بلعجبی نگر که من با همه لاف عاشقی

یار ندیده واله‌ام، می نچشیده بیهشم

نی ز حبیب ایمنم، نی ز طبیب مطمئن

چارهٔ دل کجا کنم کز همه جا مشوشم

تا فکنم فروغیا دشمن شاه را به خون

دست دعا بر آسمان، تیر بلا به ترکشم

ناصر دین شه قوی آن که ز بیم تیغ او

ترک نموده کج روی، ابروی تُرک مهوشم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حسین خوارزمی

گر برود هزار جان با غم عشق او خوشم

من که بعشق زنده ام منت جان چرا کشم

خضر ز آب زندگی خوش نزید چنانکه من

از هوس جمال او زنده در آب و آتشم

من که ز عشق مردنم هر نفس آرزو بود

[...]

آشفتهٔ شیرازی

زلف تو تا گرفته‌ام با همه در کشاکشم

خال تو تا گزیده‌ام هندوی دل در آتشم

از نمکین لب توام بوده غذای روح و بس

گیردم آن نمک اگر من نمک دگر چشم

مستم و نیست درد سر تا به صباح محشرم

[...]

رضاقلی خان هدایت

من آدم بهشتی‌ام اما در این قفس

حالی اسیر عشقِ جوانانِ مهوشم

بخت ار مدد کند که کشم رخت ازین دیار

گیسویِ حور گرد فشاند ز مفرشم

صامت بروجردی

ای پسرعموی من چند کنی مشوشم؟

ز اشک دو چشم و آه دل غرقه به آب و آتشم

(صامت) از این مثقال تو سوختم و بدین خوشم

پای اگر چو محتشم از ره بندگی کشم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه