گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

همتی ساقیا که مخمورم

منتی نه به قلب رنجورم

درد سر دارم از فسرده‌دلان

آتشی زن زآب انگورم

پرده بردار زآتش سینا

تا بسوزی حجاب مستورم

از تو کشف غطاء آید و بس

بخش در دیده یقین نورم

بس که شوق عسل به سر دارم

کرده در خانه جای زنبورم

با هوای شکرلبان چه عجب

رخنه گر در سرا کند مورم

من به چنگال شاهباز غمت

چون اسیر اوفتاده عصفورم

خیز و از خاک راه میخواران

سرمه‌ای کن به دیده کورم

این هوسناکی‌ام که در سر هست

آخر از عشق می‌کند دورم

عذر می‌خواهمت ز بوالهوسی

داری ای عشق گر تو معذورم

نافه بگشا صبا از آن سر زلف

زآنکه به گشته زخم ناسورم

آتشی زن ز عشق بر جانم

تازه کن آن تجلی طورم

آن بهشتم بیار در مجلس

که رهانی ز جنت و حورم

شیخ را گر غرور از عمل است

من ز عفو کریم مغرورم

من آشفته مدح حیدر و آل

که جز این کار نیست مقدورم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

گر من از مجلس تو مهجورم

وز جناب ضیاء دین دورم

عالم السر ز حال من داند

که درین حادثه چه رنجورم ؟

بعنا و خروش متصلم

[...]

عراقی

ای که خوانی به عشق مغرورم

هیچ عیبم مکن، که معذورم

سلطان ولد
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۰۷ - در بیان این حدیث که اکثر اهل الجنة البله. و در تأویل این حدیث که: من عرف اللّه کل لسانه، و من عرف اللّه طال لسانه. ظاهر معنی این حدیث متناقض مینماید زیرا میفرماید که هر که خدا را شناخت زبانش لال شد و باز میفرماید که هر که خدا را شناخت زبانش دراز شد الا متناقض نیست زیرا معنیش این است هر که خدا را شناخت از غیر سخن خدا زبانش لال شد و در ذکر خدا زبانش دراز شد و از آنکه ابله میفرماید ابلهان نادان را نمیخواهد، بلکه ابلهی که از همه عاقلتر است چنانکه شاعر گوید. (دیوانه کسی بود که او روی تو دید وانگه ز تو دور ماند و دیوانه نشد) معرفت حق از کمال عقل باشد و کمال عقل آن است که چون تجلی حق بدو رسد بیهوش شود. هرگز طفل پنج ساله از صورت خوبی بیهوش نگردد. زیرا آن ذوق و لطف را ادراک نکرده است پس برقرار خود بماند و متغیر نشود بخلاف عاقلی و بالغی که از آن جمال بگدازد و بیهوش شود. اکنون دانسته شد که از اکثر اهل الجنة البله کسانی را میخواهد که از غایت عقل و معرفت نادان شده‌اند و بیهوش گشته چنانکه گفته‌اند: تا بدانجا رسید دانش من -----که بدانسته ام که نادانم. هر که قدرت حق را که همچون آفتاب است ببیند، بر قدرت چون ذرۀ خود کی نظر اندازد و هر که علم بی پایان خدا را مشاهده کند قطرۀ علمی را که بوی رسیده است چه وزن نهد. پس هر که حق تعالی را دید و صفات خود را فراموش کرد، از خودبینی رهید و خدابین شد.

سرمه گوید در آن فنا نورم

گشت حالم ز سرمگی دورم

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سلطان ولد
حکیم نزاری

که نه سرد و خنک چو کافورم

به دو جو دستگاه مغرورم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه