گنجور

 
عراقی

دیده‌ای پاک بین همی باید

تا که حسنش جمال بنماید

حسن جانان به جان توان دیدن

نه به هر دیده آن توان دیدن

ای که خوانی به عشق مغرورم

هیچ عیبم مکن، که معذورم

گر جمال بتم نظاره کنی

بدل سیب دست پاره کنی

گر تو شکل و شمایلش بینی

قد و گیسو حمایلش بینی

همچو من، دل اسیر او شودت

بت پرستیدن آرزو شودت

کیست کو را دو چشم بینا بود

پس رخ خوب او دلش نربود؟

هیچ کس دیدهٔ بصیر نداشت

که دل و جان به حسن او نگذاشت

از جمالش نمی‌شکیبد دل

می‌برد عقل و می‌فریبد دل

آن لطافت که حسن او دارد

دل صاحبدلان به دام آرد

عشق رویش همی کند پیوست

حلقه در گوش عاشقان الست

 
 
 
بخش ۳ - مثنوی به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]