آفتاب عشق در آیینه جان زد شعاع
الوداع ای صبر و عقل و دین و ایمان، الوداع
چنگ بر دل میزند چنگی ز نقش وقت شد
تا که بیمطرب درآیم صوفیآسا در سماع
ساقی از جام حقیقت صندلی باده بیار
کز خمار این هوسناکی به سر دارم صداع
کسوت فقرم بده درویش صاحب منزلت
تا کنم این جامهای عاریت را انتزاع
جلوهای کن در درون سینه ای نور علی
تا ز بام کعبه دل افکنی لات و سواع
وقت خوش مستی بود بیتالشرف کوی مغان
زآفتاب جام ساقی خوش گرفته ارتفاع
تا به کی آشفته از زلف و خط خوبان حدیث
صفحه دل را بشوی از خط تعلیق و رقاع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عمیق عشق و شور و شوق برای وصال میپردازد. شاعر از رهایی از عقل و دین و صبر سخن میگوید و به دنیای عشق و مستی میپیوندند. او در جستجوی حقیقت و شناخت درونی خود است و میخواهد بر زخمهای هوس خود غلبه کند. همچنین، شاعر از وضعیت فقر خود مینالد و خواهان تجلی نور و زیبایی در دلش است. در نهایت، او در دلش آرزوی رهایی از غم و اندوه و رسیدن به شادی و مستی را دارد.
هوش مصنوعی: آفتاب عشق در دل من تابید و شعاع آن وداعی برای همه چیزهایی است که به آنها وابستهام. ای صبر، ای عقل، ای دین و ایمان، خداحافظ.
هوش مصنوعی: صدای چنگ به دل مینوازد و در لحظهی خاصی به وسط میآید، تا زمانی که بدون موسیقی به دنیای معنوی وارد شوم و مانند صوفیها در حال سماع باشم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، از جام حقیقت، برایم باده بیاور، زیرا که از شدت این آرزو و اشتیاق دچار سردرد و بیتابیام.
هوش مصنوعی: لباس فقر را به من بده، ای درویش با شخصیت، تا بتوانم این جامهای قرضی را از خود جدا کنم.
هوش مصنوعی: ای نور علی، در دلهای ما به تماشای خود بپرداز و دلهای خالی ما را از عشق پر کن، تا اینکه از بام کعبه، خدایان دروغین و بیارزش را از دلهای ما دور کنی.
هوش مصنوعی: زمانی برای خوشی و مستی است، که در آن، کعبهی مکانی که مغان در آنجا حضور دارند، از خورشید جام ساقی به خوبی خالی شده و عطر و نشهی آن در فضا پیچیده باشد.
هوش مصنوعی: تا کی باید از زلف و خط خوبان ناراحت باشی؟ دل را از یادآوری خط و خطوطی که برای تو ناراحت کننده هستند، پاک کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ترا گاه کرم با هر کسی صد اصطناع
وی ترا وقت بیان در سخن در هر سخن صد اختراع
حجت قدر تو چون اعیان حسی بیخلاف
منصب صدر تو چون برهان عقلی بی نزاع
خامه ات را هست از اوراق گردون ترجمان
[...]
یار قصد قتل من دارد به تیغ انقطاع
هر کس از شام اجل ترسد من از روز وداع
بر همه همسایگان حال شب من روشن است
بس که بر روزن فتد از شعله آهم شعاع
زین دو چشم خون فشان افتاد راز دل برون
[...]
هرکه عاشق شد بباید گفت جان را الوداع
زانکه در بازار عشقش نیست رایج این متاع
عشق گوید پا منه اندر طریق عاشقی
با غم معشوق اگر داری بجان و دل نزاع
زاهدا با ما سخن از عاشقی و عشق گو
[...]
آه از آن ساعت که شه میکرد عالم را وداع
وز لبش گوش جهان میکرد این حرف استماع
خویش را یکبارگی تا سختم از دل وداع
از میان ما و او برخاست رسم انقطاع
[ذره ای] تا مهر دنیا هست یاران را به دل
دایماً در کار خواهد بود آیین نزاع
بس خنک بربسته زاهد بر سرش عمامه را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.