گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

آفتاب عشق در آیینه جان زد شعاع

الوداع ای صبر و عقل و دین و ایمان، الوداع

چنگ بر دل می‌زند چنگی ز نقش وقت شد

تا که بی‌مطرب درآیم صوفی‌آسا در سماع

ساقی از جام حقیقت صندلی باده بیار

کز خمار این هوسناکی به سر دارم صداع

کسوت فقرم بده درویش صاحب منزلت

تا کنم این جام‌های عاریت را انتزاع

جلوه‌ای کن در درون سینه ای نور علی

تا ز بام کعبه دل افکنی لات و سواع

وقت خوش مستی بود بیت‌الشرف کوی مغان

زآفتاب جام ساقی خوش گرفته ارتفاع

تا به کی آشفته از زلف و خط خوبان حدیث

صفحه دل را بشوی از خط تعلیق و رقاع

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای ترا گاه کرم با هر کسی صد اصطناع

وی ترا وقت بیان در سخن در هر سخن صد اختراع

حجت قدر تو چون اعیان حسی بیخلاف

منصب صدر تو چون برهان عقلی بی نزاع

خامه ات را هست از اوراق گردون ترجمان

[...]

جامی

یار قصد قتل من دارد به تیغ انقطاع

هر کس از شام اجل ترسد من از روز وداع

بر همه همسایگان حال شب من روشن است

بس که بر روزن فتد از شعله آهم شعاع

زین دو چشم خون فشان افتاد راز دل برون

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
اسیری لاهیجی

هرکه عاشق شد بباید گفت جان را الوداع

زانکه در بازار عشقش نیست رایج این متاع

عشق گوید پا منه اندر طریق عاشقی

با غم معشوق اگر داری بجان و دل نزاع

زاهدا با ما سخن از عاشقی و عشق گو

[...]

سعیدا

خویش را یکبارگی تا سختم از دل وداع

از میان ما و او برخاست رسم انقطاع

[ذره ای] تا مهر دنیا هست یاران را به دل

دایماً در کار خواهد بود آیین نزاع

بس خنک بربسته زاهد بر سرش عمامه را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه