گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

نقد روان مرا به کف تا به تو برفشانمش

دل بگمان که از جفا من زتو واستانمش

دل بهوای روی تو خون شد و ریخت از مژه

تا که رسد بکوی تو هر طرفی دوانمش

در تو نمی کند اثر هیچ زاشک و آه من

گیرد اگر زمین همه پا بفلک رسانمش

شمع صفت در آتشم لیک بسوختن خوشم

شمع بمیرد آنزمان کاتش وانشانمش

راه بخویش اگر دهد غیر خیال تو دلم

خون کنم و زهر مژه بر در او چکانمش

رشته عمر کوتهم نیست بدست و میرود

زلف تو دست اگر دهد جانب خود کشانمش

سلسله ای بپای دل مینهم از دو زلف تو

تا زکمند این و آن آشفته وارهانمش

توسن نفس سرکشم رام شود اگر بعشق

بر سر کوی مرتضی از دو جهان جهانمش