گرم چو جامه بگیری شبی تو در بر خویش
چو شمع صبح بپایت فدا کنم سر خویش
گرت شکی است در اخلاص عاشق صادق
ببین در آینه یعنی برأی انور خویش
به کیقباد و جمم افتخارهاست بسی
اگر مرا بشماری زخیل چاکر خویش
گمان مبر که روی از برابرم هرگز
گرم برانی دایم تو از برابر خویش
ملامتم نکنی شاید از نظربازی
اگر در آینه بینی بماه منظر خویش
شبی که خاتم لعلت مرا بدست افتد
بملک جم ندهم کلبه محقر خویش
بغیر شاهد معنی نگنجدم در دل
چه صورتست که من کرده ام مصور خویش
بجز بیاد حق آشفته زیستن غلطست
بغیر یاد علی ره مده بخاطر خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و وفاداری است. شاعر در آن به بیان احساسات عمیق خود نسبت به معشوق میپردازد و از توانایی عشق واقعی سخن میگوید. او به معشوق assurance میدهد که حتی در سختیها نیز عشقش را حفظ خواهد کرد. شاعر به زیبایی معشوق اشاره میکند و میگوید که دیگران نیز باید در عشق واقعی صداقت را ببینند. او عشق را فراتر از ظواهر میداند و به یاد خدا و علی تأکید میکند که زندگی بدون یاد آنها بیمعنی است. این شعر به جایگاه عشق در زندگی انسانی و ارتباط معنوی آن با خدا را نیز نشان میدهد.
هوش مصنوعی: اگر شبی در آغوش تو گرم بمانم، مانند شمعی که در صبح میسوزد، جانم را فدای پای تو میکنم.
هوش مصنوعی: اگر در صداقت و اخلاص عاشق تردید داری، به آینه نگاه کن تا حقیقت واقعی خود را ببینی.
هوش مصنوعی: به کیقباد و جمم افتخارات زیادی تعلق دارد، و اگر تو بخواهی من را به عنوان یکی از چاکران و خدمتگزاران خود بشماری، افتخار بزرگی برای من خواهد بود.
هوش مصنوعی: گمان نکن که من هرگز از پیش چشمانت دور میشوم و همیشه تو را از خودم دور میکنم.
هوش مصنوعی: اگر آینه را نگاه کنی و زیباییام را ببینی، ممکن است به من خرده نگیری.
هوش مصنوعی: شبی که انگشتر قیمتیات به دستم بیفتد، هرگز کلبه ساده و کوچک خود را به پادشاهی جمشید نخواهم داد.
هوش مصنوعی: من بدون وجود شاهد، نتوانستهام هیچ معنایی را در دل خود جای دهم. چه شکلی است که من از خود ایجاد کردهام؟
هوش مصنوعی: زندگی بدون یاد خدا و علی (علیهالسلام) نادرست است و انسان باید همواره به یاد آنها باشد تا از پریشانی دوری کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش
نگردم از تو و گر خود فدا کنم سر خویش
تو دانی ار بنوازی و گر بیندازی
چنان که در دلت آید به رای انور خویش
نظر به جانب ما گرچه منت است و ثواب
[...]
کریم دولت و دین سرور زمان و زمین
توئی که مثل تو گیتی ندید داور خویش
سزد که خسرو سیارگان ز بهر شرف
ز خاکپای شریف تو سازد افسر خویش
عروس مملکت اندر زمان جلوه گری
[...]
سزد که صبر کنم بر فراق دلبر خویش
ازآنکه وصلش ما را ندید در خور خویش
بلطف خواندن از خدمتش ندارم چشم
چو راضیم که نراند بعنفم از بر خویش
بود بآب دهانش نیاز و خاک درش
[...]
بجز صبا ز که جویم نشان دلبر خویش
من شکسته چو محرومم از صنوبر خویش
نشانده ام به لب جویبار دیده کنون
خیال قامت شمشاد سایه پرور خویش
به غیر کوی تو دیگر کجا برم ای دوست
[...]
مدار آینه را در صفا برابر خویش
به دست شانه مده طره معنبر خویش
نبرده ام به می لعل دست بی لب تو
که پر نکرده ام از خون دیده ساغر خویش
رقیب گفت تو را بدگهر شناخته ام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.