گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ایکه زحی میرسی حالت لیلا چه بود

در حق مجنون چه گفت از که سخن میشنود

بود کرا عزتی پیش سگان درش

در زوفا پاسبان بر رخ که میگشود

در خم چوگان زلف داشت سری یا نداشت

گوی سعادت بگو تا که زمیدان ربود

تخم وفا کاشتم تا بر وصلش خورم

کشته عشاق را تا که در آنجا درود

نور تجلی بطور بود بعین ظهور

دیده ما منتظر جلوه کجا مینمود

ساقی مستان بیا باده صافی بیار

زآینه تا گویمت زنگ چه خواهد زدود

آیت یأسش جواب آمدی اندر خطاب

خواست چو بیند کلیم یار بعین شهود

ساز دلم برشکست ناله زحد گشت پست

چنگی بزمش که بود نغمه که اش میسرود

بود بکام کسان لعل لبش تا سحر

از لب شیرین نمک تا که بزخم که سود

هفت سپهر دگر گشت پدید از دخان

بسکه بر افلاک رفت زآه دل خسته دود

بود سر بازگشت بر سر خاک منش

آیت یحیی العظام هیچ تکلم نمود

خواند سگ خویشتن از کرم آشفته را

نزد رقیبان مرا مرتبه ای میفزود

آینه صیقلی مظهر لیلا علی

باعث ایجاد کون مایه اصل وجود