گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

همگی دشمن جان آفت دینند و دلند

یا رب این طایفه خوبان نه خود از آب و گلند

نه تو را سینه سیمین و دل سنگین است

هر کجا سیم تنانند همه سنگدلند

همه در برج مهی ماه ولی ماه تمام

همه در باغ بهی سرو ولی معتدلند

از تو عشاق بیک لمحه جدائی نکنند

زآنکه چون حسن و نظر جمله به تو متصلند

تا که در سینه سینا که دگر جلوه گر است

که جهان چون شجر طور همه مشتعلند

جلوه ای کن تو به بتخانه فرخار و ببین

بت پرستان همه از کرده خود منفعلند

وه که با غمزه جادو و رخ تا بنده

رشک آهوی ختن غیرت شمع چگلند

نقش بندان بت چین که بخود مفتخرند

بت رویت چو ببینند تمامی خجلند

گو برآمیز بهم عاشق و زاهد همه عمر

در صف حشر چو آیند زهم منفصلند

زاهدان جمله رفتار عمل آشفته

عاشقان حب علی ریخته در آب و گلند

چند اندیشه از آخر کنی ای شیخ برو

باده خواران خم عشق از اول بهلند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جیحون یزدی

فرقه بر سر وصل تو بهم در جدلند

جوقه از غم هجرت بخیم معتزلند

در بر محملت احرار برقص جملند

قومی آنسان بتماشای رخت مشتغلند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه