گنجور

 
مولانا

روبهکی دنبه برد شیر مگر خفته بود

جان نبرد خود ز شیر روبه کور و کبود

قاصد ره داد شیر ور نه کی باور کند

این چه که روباه لنگ دنبه ز شیری ربود

گوید گرگی بخورد یوسف یعقوب را

شیر فلک هم بر او پنجه نیارد گشود

هر نفس الهام حق حارس دل‌های ماست

از دل ما کی برد میمنه دیو حسود

دست حق آمد دراز با کف حق کژ مباز

در ره حق هر کی کاشت دانه جو جو درود

هر که تو را کرد خوار رو به خدایش سپار

هر کی بترساندت روی به حق آر زود

غصه و ترس و بلا هست کمند خدا

گوش کشان آردت رنج به درگاه جود

یارب و یارب کنان روی سوی آسمان

آب ز دیده روان بر رخ زردت چو رود

سبزه دمیده ز آب بر دل و جان خراب

صبح گشاده نقاب ذلک یوم الخلود

گر سر فرعون را درد بدی و بلا

لاف خدایی کجا دردهدی آن عنود

چون دم غرقش رسید گفت اقل العبید

کفر شد ایمان و دید چونک بلا رو نمود

رنج ز تن برمدار در تک نیلش درآر

تا تن فرعون وار پاک شود از جحود

نفس به مصرست امیر در تک نیلست اسیر

باش بر او جبرئیل دود برآور ز عود

عود بخیلست او بو نرساند به تو

راز نخواهد گشا تا نکشد نار و دود

مفخر تبریز گفت شمس حق و دین نهفت

رو ترش از توست عشق سرکه نشاید فزود

 
 
 
غزل شمارهٔ ۸۸۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خاقانی

پردهٔ نو ساخت عشق، زخمهٔ نو در فزود

کرد به من آنچه خواست، برد ز من آنچه بود

لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد

گر همه در خون کشد، پشت نباید نمود

دل ز کفم شد دریغ سود ندارد کنون

[...]

کمال خجندی

عشق بر آتش بسوخت دفتر بود و نبود

اما آبت فتح قریب سر حقایق گشود

شیخ بهایی

عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود

نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود

کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند

آنچه بدادند دیر، باز گرفتند زود

حاصل ما از جهان نیست به جز درد و غم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ایکه زحی میرسی حالت لیلا چه بود

در حق مجنون چه گفت از که سخن میشنود

بود کرا عزتی پیش سگان درش

در زوفا پاسبان بر رخ که میگشود

در خم چوگان زلف داشت سری یا نداشت

[...]

صامت بروجردی

ز شبنم سبزه زار چو عود برخاست دود

بجو بیاران شد آب آتش ذات الوقود

رفت گل و سرورا لطف خدود و قدود

رو به فلک شد فراز سوی سمک شد فرود

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صامت بروجردی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه