گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مژده ای دل که اویسی ز قَرَن می‌آید

بوی رحمٰن به من از سمت یمن می‌آید

عشق چو نور نبی در دل من جلوه‌گر است

عجبی نیست اویس ار ز قَرَن می‌آید

شوکت خار شد و نوبت دم سردی دی

بلبلان مژده که گل سوی چمن می‌آید

زاغ گو نغمه ناخوش مرا اندر باغ

که سحر بلبل با صوت حسن می‌آید

گو به یعقوب دو چشمان تو روشن که بشیر

اینک از مصر سوی بیت حزن می‌آید

دل بیمار چه مانی که مسیحی به رَه است

کز دمش روح روان باز به تن می‌آید

باد مشاطه گلزار همه‌روزه به باغ

بهر آرایش سوری و سمن می‌آید

شده در عین غم آشفته طربناک مگر

به سوی طوس رفیقی ز وطن می‌آید

خاک‌بوسی شه طوس مبارک بادش

که باید سر سودایی من می‌آید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

اینچنین تند که آن قلب‌شکن می‌آید

سهمی از غمزهٔ او در دل من می‌آید

چه خطا رفت ندانم که بر ابرو زده چین؟

بهر آرا من آن ترک ختن می‌آید

سخنی از دهنش گفتم و زد بر دهنم

[...]

خواجوی کرمانی

این چه بادست که از سوی چمن می آید

وین چه خاکست کزو بوی سمن می آید

این چه انفاس روان بخش عبیر افشانست

که ازو رایحه ی مشک ختن می آید

دمبدم مرغ دلم نعره برآرد ز نشاط

[...]

صائب تبریزی

خانه بر دوش غریبی ز وطن می‌آید

رو خراشیده عقیقی به یمن می‌آید

آنچه بر زلف ایاز از دهن تیغ نرفت

از حسودان به سر زلف سخن می‌آید

حرم عصمت یوسف چه نشاط‌انگیز است

[...]

آشفتهٔ شیرازی

آتشین مرغ دلم چون به سخن می‌آید

شمع‌سان آتشم از دل به دهن می‌آید

من نخواهم که شکایت بنویسم که قلم

آتشی دارد و هرشب به سخن می‌آید

از شهیدان خوددار خواسته باشی تو نشان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه