مژده ای دل که اویسی ز قَرَن میآید
بوی رحمٰن به من از سمت یمن میآید
عشق چو نور نبی در دل من جلوهگر است
عجبی نیست اویس ار ز قَرَن میآید
شوکت خار شد و نوبت دم سردی دی
بلبلان مژده که گل سوی چمن میآید
زاغ گو نغمه ناخوش مرا اندر باغ
که سحر بلبل با صوت حسن میآید
گو به یعقوب دو چشمان تو روشن که بشیر
اینک از مصر سوی بیت حزن میآید
دل بیمار چه مانی که مسیحی به رَه است
کز دمش روح روان باز به تن میآید
باد مشاطه گلزار همهروزه به باغ
بهر آرایش سوری و سمن میآید
شده در عین غم آشفته طربناک مگر
به سوی طوس رفیقی ز وطن میآید
خاکبوسی شه طوس مبارک بادش
که باید سر سودایی من میآید