گنجور

 
حسین خوارزمی

نفخه سنبل گلچهره من می‌آید

یا نسیم سحر از سوی چمن می‌آید

به سوی بلبل بی‌وصل و نوا فصل بهار

نفخات گل صد برگ سمن می‌آید

می‌رسد یوسف گمگشته یعقوب حزین

یا مگر جان گرامی به بدن می‌آید

دل دیوانه‌ام از بند بلا یافت نجات

که ملک خوی پریچهره من می‌آید

آب شد لعل و در از رشک حدیثم که مرا

نام دندان و لب او به دهن می‌آید

دارد آن ترک خطا قصد شکست دل ما

که بدان طره پرچین و شکن می‌آید

یارب این چهر عرق کرده دلارام من است

یا مه چهارده امشب بر من می‌آید

در هوای شکر کبک خرامی چه عجب

باز اگر طوطی طبعم به سخن می‌آید