گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ببزم جلوه گر ار روی ماه من باشد

چه جای ماه فلک شمع انجمن باشد

خواص خویش دهد لیک دیو جم نشود

نگین جم که در انگشت اهرمن باشد

زره زحلقه زلفین تو بتن پوشم

اگر کمان قضا در کمین من باشد

گرفته خال و خطت گرد آن لب شکرین

خوش اتحادی در طوطی و زغن باشد

که دیده سرو چمن را کله نهاده بسر

که دیده ماه فلک را که در سخن باشد

زباغ خلد بدامت نشست آشفته

که چین حلقه زلف تواش وطن باشد

بگو تو حرفی و خلق ازگمان برون آور

که هر چه دل همه خواهد در آن دهن باشد

چه غم زتابش خورشید در صف محشر

مرا که تکیه به سلطان اباالحسن باشد