دل دیوانه ز زلفت چو رها میگردد
هست مرغی که ز کاشانه جدا میگردد
تا که مهر رخ تو شمع درونست مرا
مه چو پروانه به گرد سرما میگردد
لیک آن را که بود مهر تو با جان پیوند
حاش لله که ز دام تو رها میگردد
این قماری که دلم باخت حریفان در عشق
در همه عمر پی نقش وفا میگردد
دل آشفته گر از زلف تو پیوست بخط
از پی خاصیت مهر و گیا میگردد
زاهد ار طوف کند خانه کعبه به گمان
لیک عارف ز پی خانه خدا میگردد
سعی در مروه ندارد به قیاس این مقدار
گرد میخانه چو رندی به صفا میگردد
در میخانه توحید علی آن که سپهر
به طواف در او بیسر و پا میگردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و دلدادگی اشاره دارد. شاعر در آن به ارتباط عمیق و ناپذیر بین دل و معشوق میپردازد و بیان میکند که حتی اگر دل از زلف و زیبایی معشوق جدا شود، امکان رهایی از عشق وجود ندارد. او به تصویر کشیدن وضعیت دل آشفته و سرگردان در طلب عشق و جستوجوی وفاداری نیز میپردازد. در نهایت، شاعر با استفاده از استعارهها عشق به خدا و عبادت را مورد تأکید قرار میدهد و نشان میدهد که واقعیترین سعی و تلاش به سوی حقیقت و عشق معشوق الهی است.
هوش مصنوعی: دل دیوانه وقتی از زلف تو میگذرد، مثل پرندهای است که از لانهاش دور میشود و بیهدف پرواز میکند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق تو درونم مانند شمع میدرخشد، من مانند پروانهای هستم که به دور ماه میچرخم.
هوش مصنوعی: اما کسی که محبت تو با جانش پیوند خورده، حاشا که از دام عشق تو آزاد شود.
هوش مصنوعی: دلم در عشق مانند یک قمار با حریفان بازی کرده و در تمام عمرش سعی دارد دنبال نشانههایی از وفاداری بگردد.
هوش مصنوعی: دل بیتابی که به زلف تو گرفتار شده، مانند نگارهای از محبت و زیبایی به پیروی از ویژگیهای عشق و طبیعت، به دنباله زندگی ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: زاهد اگر به خاطر تصور و خیال خود، خانه کعبه را ترک کند، در حالی که عارف واقعی به دنبال خداوند و حقیقت میگردد و هیچ چیز جز او برایش اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: کوشش در مروه فایدهای ندارد، زیرا مثل این مقدار، گرد میخانه را نمیتوان با تمسک به خوبی و پاکی به دست آورد.
هوش مصنوعی: در محفل یکتاپرستی و عشق به علی، آن کسی که همه جهان به دور او میچرخد و سر و پا ندارد، به حقیقت میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر ِ سودای تو اندر سر ما میگردد
تو ببین در سر شوریده چها میگردد
هر که دل در خم ِ چوگانِ سرِ زلفِ تو بست
لاجرم گوی صفت بی سر و پا میگردد
هرچه بیداد و جفا میکند آن دلبرِ ما
[...]
عقده چون وقت رسد عقدهگشا میگردد
غنچه ممنون عبث از باد صبا میگردد
زنگ روشنگر آیینه ما میگردد
در پریخانه ما جغد هما میگردد
درد صاف از دل خوشمشرب ما میگردد
[...]
دل پی لالهرخان همچو صبا میگردد
هیچ کس نیست بپرسد که کجا میگردد
جوهر آینه چون قبلهنما مضطرب است
هوس او نه همین در دل ما میگردد
خاک ما داده به باد ستم و میگوید
[...]
دل چو از پای فتد دست دعا می گردد
راهرو پیر شود راهنما می گردد
راستی را نبود هیچ زوالی به جهان
سرو اگر خشک شود باز عصا می گردد
آشنایی به جوانان نتوان کرد به زور
[...]
سرِّ سودای تو اندر سرِما میگردد
تو ببین در سرِ شوریده چهها میگردد
هرکه دل در خَمِ چوگانِ سر زلف تو بست
لاجرم، گوی صفت بی سر و پا میگردد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.