دل دیوانه ز زلفت چو رها میگردد
هست مرغی که ز کاشانه جدا میگردد
تا که مهر رخ تو شمع درونست مرا
مه چو پروانه به گرد سرما میگردد
لیک آن را که بود مهر تو با جان پیوند
حاش لله که ز دام تو رها میگردد
این قماری که دلم باخت حریفان در عشق
در همه عمر پی نقش وفا میگردد
دل آشفته گر از زلف تو پیوست بخط
از پی خاصیت مهر و گیا میگردد
زاهد ار طوف کند خانه کعبه به گمان
لیک عارف ز پی خانه خدا میگردد
سعی در مروه ندارد به قیاس این مقدار
گرد میخانه چو رندی به صفا میگردد
در میخانه توحید علی آن که سپهر
به طواف در او بیسر و پا میگردد