آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

آمد رمضان و در میخانه ببستند

پیمانه چو پیمان نکویان بشکستند

بی پرده سوی کعبه بتم جلوه‌گر آمد

سکان حرم شاید اگر بت بپرستند

درد دل خسته به که گوئیم خدا را

کاین نوش‌دهانان دل عشاق بخستند

شیخت به کمین است بکش پرده که دائم

لبهات می‌آلوده و چشمان تو مستند

دامیست گره در گره این طره خوبان

خرم دل آنان که از این دام بجستند

دیدند بهشتی رخ و خال تو چو زهاد

هندوصفت از شوق بر آتش بنشستند

بستند در میکده شهر خدا را

ای دست خدا باز کن آن در که ببستند

امکان چو حبابند و تو خود بحر محیطی

یک موج بزن تا که نگویند که هستند

در رشته مهر علی آنان که اسیرند

آشفته‌صفت از همه آفاق برستند