هر که دل در خم آنزلف پریشان دارد
داند آنحال که گو در خم چوگان دارد
چشم من دیده منجم بشب هجر و بگفت
نظری هست در این خانه که باران دارد
میزند خون دلم موج همی بر سر موج
قلزم دیده ام امشب سر طوفان دارد
آورد موج سرشکم در خونین بکنار
کی چنین لؤلؤ مرجان کون عمان دارد
ایمن از آفت اهریمن خط کی ماند
خاتم لعل تو گر نقش سلیمان دارد
اگر آن پنجه سیمین و کمند گیسوست
دست بربسته دو صد رستم دستان دارد
مرغ روح است پرافشان بهوای قد تو
گرد سرو چمن از فاخته افغان دارد
دردمند غم عشقیم طبیبا بگذر
این نه دردیست که پنداری درمان دارد
هست بیشک خبر از سینه صد چاک منش
هر که اندر نظر آن چاک گریبان دارد
چشم تو منظر زیبای تو در آینه دید
خبر از حالت آشفته حیران دارد