گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

آئی چو در قیامت محشر بهم برآید

از شعله وجودت دود از عدم برآید

کوی تو گر بکاوند از نقش پای عشاق

تا هفتمین زمین هم نقش قدم برآید

گفتی که دم فروبند تا کام گیری از من

لب بسته ام زشکوه ترسم که دم برآید

میگفت پیر دهقان با عاشقان که هرگز

نخل و فامکارید کز او ندم برآید

رسوا شدیم و شادیم زیرا که در حقیقت

رسوائی آورد عشق شادی زغم برآید

رحمی به نیم جانم ای شخ کمان خدا را

گر تیر تو براید جان نیز هم بر آید

پیران برای تعظیم خم کرده پشت پیشت

با سر پی سجودت طفل از رحم برآید

غیر از علی در امکان آشفته کس ندیده

کز حادثی بدوران فعل قدم برآید

آتش بعالم افتاد از آتش درونم

نبود عجب کزاین سوز دود از قلم برآید

 
 
 
سعدی

سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید

خاک وجود ما را گرد از عدم برآید

گر پرتوی ز رویت در کنج خاطر افتد

خلوت نشین جان را آه از حرم برآید

گلدسته امیدی بر جان عاشقان نه

[...]

قدسی مشهدی

از چشمه‌سار چشمم از بس که نم برآید

ترسم که رفته رفته طوفان غم برآید

از اتحاد چشمم با پای، در ره عشق

مالم چو دیده بر خاک، نقش قدم برآید

گر دست شام هجران گیرد گلوی شب را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه