گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گرچه نقش قلم صنع همه زیبا شد

زهر در کامی و در کام یکی حلوا شد

شد یکی در شکرستان و یکی سوی خزان

آن یکی زاغ و دگر طوطی شکرخا شد

عشق آموخت باو حکمت عقل و دانش

ورنه این کودک نادان زکجا دانا شد

با سهی سرو تو شمشاد و چمن سنجیدم

کوته از قامت والات بصد بالا شد

برو ای ماه که خورشید زمشرق سرزد

بنشین فتنه که این چشم سیه پیدا شد

هر که انسان شد و نفس حیوانی بگذاشت

حور وغلمان سیر ماه ملک سیما شد

جای تو ای در یکتا صدف دیده کیست

ای بسا دیده که اندر طلبت دریا شد

در کلیسا و حرم شورو عجب دیدم باز

بر سر شاهد نادیده چرا غوغا شد

هر که آشفته صفت خار گلستان علیست

در گلستان جهان تازه گلی رعنا شد